افتخار زندگیامبزرگترین افتخار زندگیام، شغل پدرم بود. پدرم دکتر نبود. مهندس هم نبود. بساز و بفروش هم نبود. اصلا درآمد کلان نداشت. حقوقش کم بود آنقدر که شغل دوم هم داشت؛ اما به خیالم حلالترین روزی دنیا را داشت. پاکترین رزقها که سهم من و خانوادهام بو… بیشتر »
کلید واژه: "قاب عکس"
هوالحبیب بسم الله گفت. کبریت کشید زیر فیتیله سماور. همانطور نشسته نمازش را خواند. بعد سلام نماز دوباره چشمش افتاد به قاب عکس روی دیوار. آهی کشید. قوری گل قرمزی را برداشت یک قاشق چای خشک ریخت؛ دو دانه هل. تسبیح فیروزهای را پیچید دور مچ نحیفش. دست گرفت… بیشتر »