خانه
خداحافظی...
ارسال شده در 3 آبان 1396 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت

هوالحبیب

با نگاهی که لبریز از حسرت است، زل می‌زنم به چشم‌های خانم “گلی” و با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می‌آید می‌گویم: «حالا نمی‌شود نروید. ما عادت کرده‌ایم!» می‌گوید: «من خودم هم عادت کرده‌ام به اینجا، اما همسرم مخالف است. می‌خواهد برگردیم شهر خودمان. “نازنین” هم می‌خواهد برود. دلش هوای پسردایی‌هایش را کرده.» در دلم از دست “نازنین” عصبانی می‌شوم. یعنی در این یک سال حسنی جای آنها را در دلش نگرفته. یعنی دلش برای “شیخ محمد مهدی” تنگ نمی‌شود که دستش را بگیرد و تاتی تاتی دور سالن بگرداندش. یعنی حتی دلش برای میم هم تنگ نمی‌شود که همبازی این روزهایشان شده آن هم با قد 160 سانتی‌اش! در دلم نازنین را بچه بی‌رحمی می‌بینم که باز هم نمی‌توانم به ندیدنش عادت کنم، نمی‌توانم…

صبح شانزدهم آبان که فرا برسد دیگر “خانم گلی” و “نازنینی” نخواهند بود. همه چیز تمام است. منِ استادیارم می‌تواند نفس ناراحتی بکشد. می‌تواند از ته دل خوشحال باشد چون “نازنینی” نیست که بی‌هوا وسط سخنرانی‌ها بپرد و حواسش را برای گزارش نویسی پرت کند. دختربچه تخسی که صبح به صبح در کلاس را باز کند و دزدانه سرک بکشد. دیگر کسی نیست که خلسه‌اش را به هم بزند و این چیزها کیفورش می‌کند.

اما منِ نویسنده‌ام چه؟ حتما دمغ خواهد بود. چون ‌او می‌ماند و حسرت دیدن موهای بلندی که دم اسبی بسته شده‌اند. حسرت شنیدن خنده‌های از ته دل و پرحرفی‌های بچه‌گانه. حسرت لباس‌های چین‌دار دخترانه. کسی که می‌توانست سوژه واژه‌هایش باشد. دستش را بگیرد و به سال‌های دور کودکی‌اش ببرد…

3/آبان/96

 

مدرسه علمیه معصومیه ,یزد نظر دهید »
نوربالا
ارسال شده در 2 آبان 1396 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت, مخاطب خاص

هوالمحبوب

به گمانم اگر قرار است بین بچه‌های کلاس کسی به جایی برسد، تو حتما یکی از آنهایی. می‌شوی یکی مثل خانم “نقیب". دقیق، مهربان و خواستنی. امروز وقتی ایستاده بودی رو به گنبد یک حال خاصی داشتی. وقتی برگشتی رو به من و “رضوان"، وقتی گفتی: “بچه‌ها امامزاده خیلی دل نازک هست ها..” نفهمیدم در دلت چه گذشت. فقط حس کردم داری نور بالا می‌زنی. دلم یک لحظه برای آرامشی که در چهره‌ات موج می‌زد، برای نگاه مهربان و نافذت، برای واژه‌های لطیفت، رفت. می‌خواستم بیایم وسط پیشانی‌ات را ببوسم و بگویم: التماس دعا رفیق! اما غرورم نگذاشت. حسم را مچاله کردم مثل همیشه …

2/آبان/96

 

امامزاده سید جعفر محمد ,حوزه علمیه معصومیه یزد نظر دهید »
کلمات قصار(1)
ارسال شده در 2 آبان 1396 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت, لژنشین‌ها

هوالحبیب

بعضی‌ها دست کمی از … ندارند

منتظرند دهان باز کنی

تا قورتت بدهند!

حرافی نظر دهید »
یک روح دردمند
ارسال شده در 25 مهر 1396 توسط زفاک در یار مهربان

هوالحبیب

با همه مردانگی‌ات خم شوی و دستان همسرت را ببوسی

چون “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است.”

شب عید نان و پنیر و چای بخوری

چون” خدا که می‌بیند.”

وسط یک روستای دور افتاده بزنی روی ترمز برای گریه یک بچه

چون ” شیعه است…

 و هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می‌کشد “

در گرمای اهواز خودت را با وجود بیماری از باد خنک محروم کنی

چون “بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند”

این‌ها تنها شمه‌ای از یک روح دردمند است

“نیمه پنهان ماه(1)” را بخوانید…

 زفاک

25/مهر/96

جبل عامل ,جنگ های نامنظم ,حبیبه جعفریان ,شهید چمران ,غاده چمران ,لبنان ,کتاب خوانی ,کتاب نیمه پنهان ماه 2 نظر »
...
ارسال شده در 22 مهر 1396 توسط زفاک در روزنوشت, یک خط روضه

هوالحق

حضرت روحانی!

گفتید: «فرامین رهبری، فرامین مطاع است.»

پس یعنی کسی نگفته بود: «من به این گفتگوها خوشبین نیستم!»

 یا اینکه…

آمریکا و برجام ,اظهارات حسن روحانی ,رهبری ,مخالفت رهبری با مذاکرات ,مذاکره با آمریکا ,نتایج برجام 2 نظر »
  • 1
  • ...
  • 86
  • 87
  • 88
  • ...
  • 89
  • ...
  • 90
  • 91
  • 92
  • ...
  • 93
  • ...
  • 94
  • 95
  • 96
  • ...
  • 100
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 22
  • دیروز: 32
  • 7 روز قبل: 484
  • 1 ماه قبل: 3265
  • کل بازدیدها: 198720
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان