هوالحبیب
اگر بخواهم ژست یک طلبه نجیب را بگیرم باید دعا کنم برای هدایتش. اما دروغ چرا بدم نمیآید بدجنس شوم و دعا کنم کاش آدمهایی مثل “طاهره” یک زن سوری بودند حتی برای لحظاتی. کسی که دشمن کشورش را اشغال کرده و خانهاش را ویران. او، آواره و سرگردان، پناهنده کشوری بیگانه شده! البته اگر در این میان شانس آورده باشد و جلوی فرزندش تکه تکه نشده باشد. یا مثل هزاران نفر دیگر سر از گور دسته جمعی در نیاورده باشد یا در بازار به قیمتی ناچیز فروخته نشده باشد!
نمیدانم چرا فهم قدرت رهبری و نیاز به وجودش برای کشور برای بعضیها تا این اندازه سخت است و زیر بار نمیروند. به نظرم اگر آدمی دست کم عرق ملی داشته باشد باید برای حفظ و حراست از خاکش، برای اتحاد و یکپارچگی هموطنانش کسی را به عنوان رهبر قبول داشته باشد مثل خیلی از مسیحیهای لبنان که سید حسن نصرالله را قبول دارند. اما انگار او از جنس دیگری است. دیروز حسابی اعصابم را به هم ریخته بود. هرچه دلش خواست به رهبری و سپاه بد و بیراه گفت. خون خونم را میخورد. چیزی نمانده بود خرخرهاش را بجوم که مسلماً قابل انجام نبود! سعی کردم خیلی آرام جوابش را بدهم. اما هر چه گفتم یک چیز دیگری جواب داد. آخرش هم قبولدار نشد! راهش را گرفت و رفت.
کم کم دارم به این نتیجه میرسم بعضیها حتی لیاقت دعا خیر هم ندارند چه رسد به چند لحظه همکلامی!! به قول خدا «مروا کراما»…
25/آبان/96