هوالحق
میشنوی فرمانده!
میگویند:
زمانه تو به پایان رسیده است!
آن دور و دورانها گذشته است
آن شور و اشتیاقها خوابیده است
آن صداقت و صمیمت به پایان رسیده است
زمانه دیگری است اینجا
ورقها برگشته
و باطنها رو شده است
خبری از مهربانی نیست
اینجا از شدت آزادی
جلوی لنز دوربینها
دروغ میبافند
با یقههای بسته
با شیطان بزرگ قدم میزنند
و برای فتنهگر ذکر مصیبت میگیرند
دیگر کسی به زیادی فیش حقوقش اعتراض نمیکند!
اینجا مزد انقلابی بودن را
نه به سبک حاج کاظمها
که بیسر و صدا میگیرند
با سرریز کردن پولهای نفت
به حسابهای بانکی
با اختلاس و رانتهای دولتی
با وارد کردن محمولههای لباس
انگار چشم خدا هم دور دیدهاند
میشنوی فرمانده؟!
اینجا از شدت آزادی
سندها را محرمانه امضا میزنند
و با صدای رسا فاتحه عفت و آبرویمان را میخوانند
حالا نوبت توست فرمانده!
بیا مثل شب حمله برایمان
رجز بخوان
و برای دشمن خط ونشان بکش
چشمهایمان بارانی است
عقدهها در دل انباشتهایم
هوای علقمه داریم
بیا از عباس بگو
که اگر نتازیم
زینب میماند و خیل نامحرمان
اگر دست روی دست بگذاریم
طفل سه ساله میماند و ضرب تازیانهها
ما با حضرت روح الله عهد بستهایم
تا پای حسین شهید بمانیم
و به عشق حضرت صاحب بمیریم
زفاک
96/2/20