خانه
بی‌نصیب
ارسال شده در 6 مرداد 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب
انگار به سندرم جدیدی مبتلا شده‌ام. دائم گروه را چک می‌کنم. دم به دقیقه پیام جدید می‌آید. از آمادگی و پذیرش تا شروع کلاس‌ها. برمی‌گردم توی گروه دیگری و دوباره لیست را چک می‌کنم. تو این چند روز برای چندمین بار است. انگار قبولدار نشدم. انتظار دارم معجزه شود. مثلا چشمم تار دیده باشد. یا اسمم را از قلم انداخته باشم. نمی‌دانم. شاید. می‌گردم برای چندمین بار اما اسمم نیست. دوباره از بالا به پایین. از پایین به بالا. باز هم نیست. توی قسمت سرچ می‌زنم. باز هم نیست. ته دلم خالی می‌شود. انگار یک سطل آب یخ ریخته باشند روی سرم. دست و پایم بی‌حس می‌شود. دستم به جایی بند نیست. به که معترض شوم؟ به خودم شاید… انگار بین این همه آدم جایی برای من نبوده. من بین این همه آدم عاشق جایی نداشتم. انگار جای من اینجا بوده. در مرکزی‌ترین نقطه ایران. در دل کویر که آفتاب بی‌رحمانه می‌تابد هر روز بیشتر و بیشتر. من نشسته‌ام اینجا دور از شمس‌الشموس. زل زده‌ام به عکس‌های توی گروه دوباره. آه می‌کشم. با خودم حرف می‌زنم. حالا می‌فهمی نفوس مستعده یعنی چه؟! حالا می‌فهمی تأثیر حرف و عمل را؟! حساب و کتاب‌هایت دستت آمده؟! می‌بینی بی‌نصیبی که شاخ و دم ندارد. این هم بی‌نصیبی است. بی‌رزق و روزی شدن است. اصلا رزق بالاتر از این هست؟ صلاه صبحت را در حریم حرم بخوانی با گنجشک‌های توی رواق‌ها به آقا سلام بدهی و مثل کفترها رها و آسوده بروی پی درس و بحثت. اصلا لذتی بالاتر از این هم هست؟ محفل اشک را هم که اضافه کنی چه می‌شود. دلم می‌سوزد دوباره. یاد طلبه‌های نجفی می‌افتم. با عبا و عمامه کتاب به بغل بین الطلوعین پا تند می‌کردند سمت مدرسشان. خوش به حالشان. من آدم حسودی نبودم اما جلوی دلم هم نمی‌توانستم بگیرم. مثل حالا که دارد دم به دقیقه آه می‌کشد با هر فریم عکس با هر پیام.

#زیارت ,امام رضا علیه السلام ,دارالعلم ,علم ,مشهد نظر دهید »
چرخه معيوب
ارسال شده در 1 مرداد 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب
ایستاده‌ام در یک قدمی آرزویم و نمی‌دانم چه کنم. مسخره است حتما بقیه آدمها وقتی به آرزویشان می‌رسند خوشحال می‌شوند. خب منطقی‌اش این است. کلی برایش دوندگی کردند. کلی زحمت کشیدند. شبها نخوابیدند. تلاش کردند و حالا به آرزویشان رسیدند. اما من چه؟ من هم سختی کشیدم. من هم از خیلی چیزها گذشتم؛ اما حالا نمی‌دانم چرا دو دلم؟ چرا می‌ترسم؟ چرا آنطوری که باید خوشحال نیستم. انگار خاصیت دنیا همین است همه چیز آنطوری که از دور می‌بینی خوب نیست. جذاب و دل انگیز نیست؛ یعنی وقتی رسیدی دو قدمی‌اش تازه می‌فهمی آن چیزی که می‌خواستی نبوده. انگار خواسته‌ی تو تمنای تو بالاتر از این چیزهاست. انگار نباید به این چیزها راضی شوی. دوباره می‌نشینی برای خودت خیالبافی می‌کنی. آرزو می‌بافی. آرزوهای درو و دراز. آرزوهایی که دوباره همه چیز را برای رسیدن به آنها فنا می‌کنی. یک عمر توی یک چرخه معیوب تلاش کردن و رسیدن و خوشحال نشدن دست و پا می‌زنی…

نظر دهید »
...
ارسال شده در 31 تیر 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

وقتی نوشتن درد است

ننوشتن هم درد

باید چه کرد؟

نظر دهید »
راهی...
ارسال شده در 29 تیر 1403 توسط زفاک در الی الحبیب

هوالحبیب
حال مهمان‌های یکی دو روزه را دارم. انگار منتظرم صدایم کنند. منتظرم بگویند بند و بساطت را جمع کن. راهی شو. حس و حال رفتن دارم. انگار دارم از همه دوست‌داشتنی‌هایم دل می‌کنم. یکی یکی گروه‌ها را ترک می‌کنم. دوست‌هایم را بلاک می‌کنم…
به دور و برم نگاه می‌کنم. شرمنده‌ام مثل همیشه. چیز درخوری برایت تدارک ندیده‌ام انگار. می‌دانی که همه دارایی من همین واژه‌هاست. من عمرم را با واژه‌ها تاخت زده‌ام. نمی‌دانم. قمار باز خوبی نبوده‌ام شاید. اما می‌شود تو به همین‌ها بسنده کنی؟ می‌شود راضی شوی به همین هرزنویسی‌ها؟

نظر دهید »
روی دوش واژه‌ها
ارسال شده در 29 تیر 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب
بیست روز دیگر دوازده ساله می‌شود. باورم نمی‌شود. یعنی این همه مدت گذشته. وبلاگم حالا برای خودش بزرگ شده قاعده همه وبلاگ‌هایی که روزی به سن و سالشان حسودی‌ام می‌شد. نمی‌دانم چرا اما یک روز تصمیم گرفتم بنویسم. اتفاقی بود؟ نمی‌دانم. شاید. شاید بعد از آن ماجراها بود. شاید وقتی اولین وبلاگم توی بلاگفا را گم کردم. وقتی دوره تابستانه تمام شده بود و از چاپ نشریه‌های سیاه و سفید هم خبری نبود. نمی‌دانم. فقط می‌دانم نوشتن تنها کاری بود که می‌توانستم بکنم. نوشتن و نوشتن. مهم نبود چه می‌نوشتم. مهم نبود برای که می‌نوشتم. مهم خود نوشتن بود. حالا بعد از یازده سال و یازده ماه و ده روز خوشحالم که به سرم نزد و حذفش نکردم. خوشحالم وبلاگم را دارم. من آدم خودخواهی نیستم اما واژه‌هایم را دوست دارم. حالا گاهی که دلم می‌گیرد. وقتی مغزم قفل می‌شود. هر چه تقلا می‌کنم که بنویسم و نمی‌شود. می‌روم سرم را می‌گذارم روی دوش واژه‌هایم و زار می‌زنم.

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 39
  • ...
  • 40
  • 41
  • 42
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 3773
  • دیروز: 2838
  • 7 روز قبل: 5674
  • 1 ماه قبل: 7483
  • کل بازدیدها: 214110
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان