هوالحبیب
حال مهمانهای یکی دو روزه را دارم. انگار منتظرم صدایم کنند. منتظرم بگویند بند و بساطت را جمع کن. راهی شو. حس و حال رفتن دارم. انگار دارم از همه دوستداشتنیهایم دل میکنم. یکی یکی گروهها را ترک میکنم. دوستهایم را بلاک میکنم…
به دور و برم نگاه میکنم. شرمندهام مثل همیشه. چیز درخوری برایت تدارک ندیدهام انگار. میدانی که همه دارایی من همین واژههاست. من عمرم را با واژهها تاخت زدهام. نمیدانم. قمار باز خوبی نبودهام شاید. اما میشود تو به همینها بسنده کنی؟ میشود راضی شوی به همین هرزنویسیها؟
راهی...