هوالحبیب
بیست روز دیگر دوازده ساله میشود. باورم نمیشود. یعنی این همه مدت گذشته. وبلاگم حالا برای خودش بزرگ شده قاعده همه وبلاگهایی که روزی به سن و سالشان حسودیام میشد. نمیدانم چرا اما یک روز تصمیم گرفتم بنویسم. اتفاقی بود؟ نمیدانم. شاید. شاید بعد از آن ماجراها بود. شاید وقتی اولین وبلاگم توی بلاگفا را گم کردم. وقتی دوره تابستانه تمام شده بود و از چاپ نشریههای سیاه و سفید هم خبری نبود. نمیدانم. فقط میدانم نوشتن تنها کاری بود که میتوانستم بکنم. نوشتن و نوشتن. مهم نبود چه مینوشتم. مهم نبود برای که مینوشتم. مهم خود نوشتن بود. حالا بعد از یازده سال و یازده ماه و ده روز خوشحالم که به سرم نزد و حذفش نکردم. خوشحالم وبلاگم را دارم. من آدم خودخواهی نیستم اما واژههایم را دوست دارم. حالا گاهی که دلم میگیرد. وقتی مغزم قفل میشود. هر چه تقلا میکنم که بنویسم و نمیشود. میروم سرم را میگذارم روی دوش واژههایم و زار میزنم.
روی دوش واژهها