خانه
آشفتگی
ارسال شده در 29 شهریور 1403 توسط زفاک در شطحیات

هوالحبیب
می‌توانی بعضی از آدم‌ها را کنار بگذاری. می‌توانی رابطه‌ات را با آنها قطع کنی. حتی اگر خیلی دوستشان داشته باشی. حتی اگر خاطره‌های خیلی خوبی با هم داشته باشید. می‌توانی به تماس‌ها و پیام‌هایشان محل ندهی. می‌توانی بلاکشان کنی. از جمعشان بروی. برای همیشه از زندگی‌ات حذفشان کنی. اما وقتی با خودت مشکل پیدا می‌کنی چطور؟ وقتی با خودت به توافق نمی‌رسی باید چه کنی؟ وقتی تمام طول مسیر را با خودت حرف می‌زنی آن هم منطقی و مستدل اما نمی‌فهمد چطور؟ وقتی با خودت مشکل داری باید چه کنی؟ می‌توانی با خودت هم قطع رابطه کنی؟ می‌توانی از خودت هم جدا شوی؟ می‌توانی خودت را رها کنی؟ می‌توانی خودت را بگذاری و بروی؟ نه مشکل این است که خودت با تو عجین شده. تو جزئی از او شدی او جزئی از تو شده. سخت است خیلی سخت است. وقتی با خودت به توافق نمی‌رسی وقتی از پس خودت برنمی‌آیی وقتی خودت زبان نفهم می‌شود. اوضاع خوبی نیست. باید بنویسم همه چیز خوب است نه؟ باید بنویسم امید هست. انگیزه هست. هدف‌های بزرگ و عالی هست. همت است. باید بنویسم آینده روشن و واضح است. باید بنویسم همه چیز روبه‌راه هست. اما نیست. این روزها خودم نمی‌گذارد همه چیز خوب باشد. خودم، مشکل خودم هست که راه نمی‌آید با من. همراه نمی‌شود. من از دست خودم خسته شدم. کلافه‌ام. سردرگمم. آشفته‌ام. شده‌ام جمع همه حس‌های بدی که نباید باشد و هست. چقدر می‌خواهم این روزها از خودم فرار کنم به کجا نمی‌دانم. شاید به قول سین به سمت مقصدی نامعلوم. می‌خواهم از دست خودم رها شوم اما نمی‌شود…

ارتباط ,خود ,سردرگمی نظر دهید »
دوندگی
ارسال شده در 26 شهریور 1403 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب
حال یک دونده دو ماراتون را دارم
آدمی که تمام مدت دویده
همه راه را دویده
همه خودش را شاید
کف پاهایش ذوق ذوق می‌کند از درد
رمقی برایش نمانده
ته گلویش می‌سوزد
همه وجودش می‌سوزد
از عطش
از خستگی
از دوندگی
دهانش را می‌بندد
نفس‌های عمیق می‌کشد
بازدم می‌کند
تقلا می‌کند
برای رسیدن یک مول اکسیژن بیشتر
برای یک لحظه زودتر رسیدن
چشم‌هایش را به خط پایان می‌دوزد
اما خط پایان هنوز هم با او فاصله دارد
انگار خط پایان با او مسابقه گذاشته
انگار خط پایان دور و دورتر می‌شود
نه او نزدیک و نزدیکتر…

خط پایان ,دو ماراتون ,دوندگی نظر دهید »
داغ
ارسال شده در 15 شهریور 1403 توسط زفاک در روزنوشت, مخاطب خاص

هوالحبیب

سرمان گرم بود. نمی‌دانم از کجا شروع شد؟ از دوبینی؟ تاری دید؟ حواس‌پرتی؟ سردرد‌های گاه و بی‌گاه؟ مسئله اصلا اینها نیست. اصلا اولش مهم نیست. مهم آخرش است. مهم این روزهای سخت است. درد‌هایی که ذره ذره وجودت را جوید. هیچ وقت اینطوری ندیده بودمت. تصورش هم سخت بود. چطور می‌توانستم تصور کنم. آن آبشارهای طلایی راهی سطل زباله شود. ابروهای کشیده هم. یک آن به خودم آمدم و دیدم چقدر شکسته‌تر شدی. چقدر پیرتر شدی. اصلا این سال‌ها حواسم کجا بود؟ من کجا بودم؟ خودم هم نمی‌دانم. دلم آرام بود. تو بودی مثل یک کوه محکم. همه چیز سر جای خودش بود. زندگی روالش را داشت. عالی و ایده‌آل نه اما خوب بود. می‌دانی حالا تازه دارم خوب و بد را می‌فهمم. حالا که به این روزها نشسته‌ام. حالا که صورتم را گذاشته‌ام روی این خاک. حالا که نفسم بالا نمی‌آید. انگار چیزی توی سینه‌ام می‌سوزد.

دوبینی ,سردرد ,سرطان ,مرگ نظر دهید »
...
ارسال شده در 14 شهریور 1403 توسط زفاک در یک خط روضه

هوالحبیب

سفره را جمع کردند…

امام حسین علیه السلام ,ماه صفر ,محرم نظر دهید »
مصیبت
ارسال شده در 12 شهریور 1403 توسط زفاک در یک خط روضه

هوالحبیب

أُصِبْنَا بِكَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِنَا

فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ

حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْيُ

وَ حَيْثُ فَقَدْنَاكَ…

زیارت‌نامه ,مصیبت ,نبی نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 31
  • ...
  • 32
  • 33
  • 34
  • ...
  • 35
  • ...
  • 36
  • 37
  • 38
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 3773
  • دیروز: 2838
  • 7 روز قبل: 5674
  • 1 ماه قبل: 7483
  • کل بازدیدها: 214110
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان