هوالشهید
هندزفری را توی گوشم جا میدهم. صدای مردانه راوی از موسیقی ملایم زیرصدا جلو میزند. در ذهنم میپیچد و به قلبم میرسد. راوی از تو میگوید.
از دل کندن از تازه عروس تا راهی غربت شدن. از خوندلهایی که در این سفر میخوری. کنار آمدن با افسرهای سوری که شیفتهی بلوک شرق شدند، سخت است. خساست روسیها در آموزش و خودپسندیشان هم قوز بالای قوز است.
تو اما زبدهتر از این حرفهایی؛ کم نمیآوری. نیروهایت را به خط میکنی. به سختی عادت میدهی. به دویدنهای صبحگاهی، به خوردن غذای بیرمق، به زیرک بودن و چشموگوش شدن موقع آموزشها؛ به خوب درس خواندن.
آخرسر به سلامت برمیگردی؛ دست پر، اما این همهی ماجرا نیست. موشکهای اسکات قبل از تو رسیدهاند؛ اما با سرجهازیهای قذافی!
دروغ چرا تا حالا دور نشسته بودم؛ خیلی دور. تا قبل از کتاب “خط مقدم"، از تو یک اسم میدانستم؛ یک اسم و یک لقب دهان پر کن!
اما وقتی واژه واژه پیش آمدم؛ با تو از پادگان زَبَدانی تا کاخ سفید همراه شدم؛ قصهی رنجهایت را شنیدم؛ فهمیدم هزار لقب و مدال دنیایی برایت کم است. اصلاً ما با تو هیچ وقت یِربهیِر نمیشویم سردار! سنگینی دِین تو تا ابد روی شانههایمان باقی است.
خدا اما مثل همیشه جبار است. زیر دِین کسی نمیماند. آن هم برای مردی مثل تو که علم و عرفان را در هم آمیخته. برایت خوب جبران کرد؛ حتی در همین دنیا.
در این 12روز دفاع مقدس، طرح و نقشههایت عملی شد. رویایت به مرز تحقق رسید. همهی کفر جمع شدند؛ اما دست خدا از همهی دستها بالاتر بود و دست تو که از اولش در دست خدا بود. موشکهایت رفت و در قلب تلاویو نشست. حیفا را در هم کوبید. حالا اسرائیل نفسهای آخرش را میکشد. چیزی از آن هیبت خیالی نمانده.
منتظر باش سردار! نمیدانم کی؛ اما خیلی زود میآیم و از نابودی اسرائیل برایت مینویسم.
#به_قلم_خودم
#دفاع_مقدس_2
#کتاب_خط_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#طهرانی_مقدم
موضوع: "یار مهربان"
شاطر حسین
مانده تا روز موعود؛ اما مثل همیشه زهرا صبر و قرار ندارد. توی گروه مینویسد: «پوف… طاهری به آوردن شخصیتهای زیاد توی کارش چقدر علاقه داره». ترجمهاش میشود: طاهری استاد شخصیت پردازی است، نه؟! واژهها توی سرم وول میخورند. قرار نیست یکجا بند شوند. با خودم خلوت میکنم. بین همه داستانها «چارپایه حنایی و غلغل آب» بیشتر از همه دلم را برده. در جوابش مینویسم: «شخصیت شاطر حسین خیلی جذاب و دوستداشتنیه».
جز به جزش را مرور میکنم. از سبیلهای خلوت و شکم پیشآمده تا رقص پای خفیف که یادگاری شغلش هست. از علاقهمندیاش به شعر و کتاب تا خانه باغ محشرش. حسودیام میشود. دلم یک کتابخانه میخواهد اندازه کتابخانه او و یک خانه باغ جفت خانه باغش. با همان دار و درختها. حالا گیرم آب قنات کفافش را ندهد. گیرم مجبور باشم با چاه عمیق همسایه سرپا نگهش دارم! چه خیال! مهم بنهگاه هست و صدای زنده غلغل آب، مگر نه؟
دلم میخواهد فکر کنم صمد طاهری به اینجا که رسیده، چفت پشت در خیالش را انداخته و چند صباحی تختهاش کرده. رفته توی نخ در و همسایهها، دوست و آشنا؛ حکماً شاطرحسین مابهازای واقعی داشته، نه؟ اصلا تصور دنیا بدون آدمهایی مثل او ممکن هست؟ دنیا حتما به آدمهای خیرمند و عادل نیاز دارد. آدمهایی صریح و صادق. کسانی که از بیانصافی بیزار باشند. گیرم در حق یک حیوان باشد یا فقط تا دم مرگشان باشد! مهم بودنشان هست هرچند کم و کوتاه، مگر نه؟
#به_قلم_خودم
هوالحبیب
گفت: انسان را در رنج آفریدم؛ گفت: “انک کادح"؛ کدح یعنی سلوکی رنجآلود؛ پس هر کسی به قاعده خودش دچار است؛ دچار رنجی، دردی یا غمی. کم یا زیادش فرقی نمیکند؛ مهم برخورد آدمهاست. عدهای از این رنج و درد برای خودشان باتلاق میسازند و روز به روز در آن فرو میروند؛ بیهیچ دستاویز و راه نجاتی. رنجها دست و پاگیرشان میشود و مانع رشدشان؛ اما آدمهای دیگری هم هستند؛ کسانی که از رنجهایشان نردبان میسازند و از آن پله پله تا ملاقات خدا بالا میروند…
امروز وقتی سهمیه جمعخوانی را تمام کردم؛ به احمد فکر کردم. به مردی که در طول زندگی سی سالهاش رنجهای زیادی چشید. در فقر و نداری بزرگ شد. با دردهای زیادی دست و پنجه نرم کرد. روزی خبر مفقودالاثر شدن رحمان نوجوان را شنید، روز دیگری دوست و همرزم دیرینهاش قامتبیات را از دست داد. حتی دختر ششماههاش در آغوشش پر کشید. شوخی نیست؛ هر کدام از اینها میتواند مردی را به زمین بزند؛ کمر انسانی را خم کند؛ اما به قول فخرالسادات، او در هیچ کدام متوقف نشد. گریه کرد مثل هر انسان دردمندی دیگری؛ اما دچار رکود و رخوت نشد. هیچ وقت از پا ننشست؛ مثل رود جاری شد و به دریا رسید…
#به_قلم_خودم
هوالحق
دارم فکر میکنم
اگر جای نویسنده بودم
یک چیزی از “حمیدک” میگرفتم
یک چیزی که تا عمر دارد، یادش نرود!
هوالحبیب
گمان میکنی
سر نخ داستان را جستهای
دست نویسنده برایت رو شده
همان وقت نویسنده
مثل شعبدهبازها
دست میبرد توی کلاه سیاه و بلندش
و چیزی رو میکند
ترفند جدیدی
که حیرت میکنی!