هوالحبیب در منتها الیه شهر خشتی دست راست، رو به قبله خانهای است و زنی که صبح به صبح پیش از خودنمایی خورشید کوچه را برایت آبوجارو میکند شاید برگردی اما خیرهسری تو… ظهر به ظهر سفره دلتنگی میاندازد روی ایوان حیاط پیش چشم شببوها همچنان خیره به… بیشتر »
کلید واژه: "دلتنگی"
هوالحبیب سلامم را از همان سر خیابان میدهم میشنوی جواب میدهی و مثل همیشه نمیشنوم میبینی رفیق! من هنوز همان اندازه کوچکم بلکه بیشتر… نمیدانم کی بزرگ میشوم کی اندازه تو قد میکشم و دستم به آسمان میرسد… بیشتر »