هوالحبیب چشم سگ را درآوردم! نه، یعنی بهتر است بنویسم تمامش کردم. شاید اولین کتابی بود که با خواندن بیست صفحه نمونه در خریدش شکی نکردم. بگذریم که این فرآیند جزئی خودش چند ماهی زمان برد! اوایل قلم نویسنده، موقعیتهای داستانی حسابی سحرم کرده بود. به خیالم… بیشتر »
کلید واژه: "کتابخوانی"
هوالحبیب نمیدانم شاید این خصلت من است شاید هم نه. شاید بقیه هم وقتی از جنگیدن در دنیای بیرون خسته میشوند. وقتی چیزی نیست که امیدوارشان کند. وقتی حس میکنند ته کشیدهاند و دارند تمام میشوند. هیچ چیز باب میلشان نیست. نه آنها آدمها را میفهمند و نه… بیشتر »
هوالحبیب “اینجا جادهای دارد که میگویند به کربلا منتهی میشود. من نمیدانم اگر به کربلا برسم و از دور گلدستههای حرم مطهر حضرت امام حسین علیهالسلام را ببینم چه حالتی به من دست خواهد داد. آیا پاهایم قدرت حرکت خواهند داشت یا نه؟ به خدا نمیدانم.… بیشتر »
هوالحبیب انگار نمیشود همه چیز را با هم داشت. باید یک جایی دست به انتخاب زد و من از سر اجبار یا اختیار بالاخره تصمیم گرفتم. حالا دیگر پنج شنبهها صدای قدمهایم کاجهای آتشکده را از خواب بیدار نمی کند. بیخیال آن دانشآموز زرنگی شدهام که همهی آرزویش… بیشتر »