خانه
اقتدا...
ارسال شده در 11 بهمن 1396 توسط زفاک در یک خط روضه

هوالحبیب

باید به قامت شکسته تو اقتدا کنیم…

شهادت حضرت زهرا(س) ,فاطمیه نظر دهید »
یوم الحسرت
ارسال شده در 10 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

دروغ چرا؟ وقتی شروع می‌کنم به خواندن سؤالات، وقتی بین دو گزینه وامی‌مانم که خُب حالا کدام جواب صحیح است و هر چه به ذهنم فشار می‌آورم پاسخ کمتری می‌یابم، ایمان می‌آورم که اشتباه بزرگی کرده‌ام. افسوس می‌خورم برای همتی که نکرده‌ام. کاش کمی به خود زحمت داده بودم و نگاهی هر چند گذرا به کتاب انداخته بودم! اما دیگر جایی برای ای کاش نیست. فرصت ها گذشته و دقایق‌ سوخته است و حالا زمان برداشت داشته‌هاست و پیروز از آن کسی است که کوشیده. من اما دست و ذهنم خالی است و نگاهم خیره به برگه پاسخ‌نامه و قلمی که نمی‌چرخد روی کاغذ…

حرف‌های میم در گوشم زنگ می‌زند. “روز قیامت هم همین است، آن روز هم می‌گوییم کاش کمی آدم بودیم و حواسمان جمع، کاش اما…”

زفاک

10/بهمن/96

 

المپیاد علمی طلاب ,بزرگترین حسرت،قیامت ,حوزه ,دنیا 14 نظر »
صبح یک روز برفی...
ارسال شده در 9 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالجمیل

روی پله اول پشت سر نفر جلویی منتظرم که گوینده رادیو می‌گوید: «مدیریت حوزه های علمیه…» کمی مکث می‌کنم و گوش‌هایم را تیزتر. اما وقتی اسم شهرستان اردکان و میبد را می‌شنوم. نفسم را عمیق می‌کنم و خودم را مصمم از پله بعدی بالا می‌کشم. اتوبوس خلوت است و جا برای نشستن فراوان. روی یکی از صندلی‌ها می‌نشینم همین‌طور که به اطراف چشم می‌گردانم. نگاهم با نگاه سین تلاقی می‌کند. از شدت سرما در خود فرورفته و کز کرده است. سلام و احوال‌پرسی می‌کنم. واژه‌ها در هاله‌ای از هرم نفسش به گوشم می‌رسند. کتاب را از کیفم بیرون می‌کشم و سرگرم خواندن می‌شوم. هرازگاهی هم به اطراف نگاهی می‌اندازم تا از زیبایی برف باریده شده محروم نشوم. وقتی به ایستگاه امامزاده می‌رسیم با نگاه سین بلند می‌شوم. موقع پیاده شدن مطهره را هم می‌بینم. سه تایی راه می افتیم سمت امامزده. روبه‌روی گنبد که می‌رسیم پاسست می‌کنیم. سین سرش را به حالت تعظیم پایین می‌آورد و بعد از سلام می‌گوید: «صبح برفی‌تان به خیر آقا!» من همین‌طور که نگاهم به گنبد است و بین نقش و نگارهای فیروزه‌ایش دنبال سفیدی برف می‌گردم، سلامی زیر لب می‌دهم. مطهره هم سلامش را می‌دهد. باد سردی می‌وزد و ما برای در امان ماندن از سوزش، پاتند می‌کنیم سمت ورودی حوزه. سین دلش نمی‌آید تا در صحن هستیم غرهایش را نزند. با لحن ملتمسانه‌ای می‌گوید: «خدایا چه می‌شد برف بیشتری روی زمین نشسته بود و حالا ما زیر پتوهایمان خوابیده بودیم!» مطهره هم شروع می‌کند به جواب دادن و استدلال ردیف کردن. من اما فارغ از بحث آن‌ها غرق دانه‌های ریز برفی شده‌ام که یکی یکی جاخوش می‌کنند روی سیاهی چادرم. با خودم می‌گویم: « الله اکبر از این همه زیبایی از این همه نظم…» انگار هر کدامشان آیه‌ای از زیبایی خدا هستند و داد می‌زنند هو الجمیل. و من از همصدایی‌شان مملو از وجدی وافر می‌شوم…

زفاک

9/بهمن/96

 

بارش برف ,زمستان ,کویر نظر دهید »
روزهای خاکستری
ارسال شده در 8 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

 هشتمین روز ماه بهمن است. آسمان ابری و هوا به شدت سرد! صدای هوهوی باد و برخورد دانه‌های باران به شیشه در هم پیچیده است. کلاغی که گویا روی بلندترین شاخه کاج مدرسه نشسته غار غاری سرمی‌دهد تا سکوت درخت‌ها را شکسته باشد. همیشه از سرما بدم می‌آمده. از آسمانی که پر از ابرهای خاکستری است. این طور مواقع حس غم انگیز بعد از یک امتحان سخت را پیدا می‌کنم. کمتر از دو روز دیگر المپیاد است و من تقریبا هیچ چیز نخوانده‌ام! خسته‌ام. تنم انگار گر گرفته باشد. گوشه‌ی چشم‌هایم می‌سوزد. گلویم تیر می‌کشد. شاید سرماخورده‌ام. حوصله خواندن ندارم. حتی انگیزه‌ای برای ورق زدن کتاب‌ها. انگار خاکستری‌ترین روزهای تحصیلم را می‌گذرانم. ‌در عوض دلم می‌خواهد بنشینم بغل بخاری، پتو را تا خرخره‌ بالا بکشم و فارغ از عالم و آدم، کتاب‌های غیردرسی بخوانم، مثلا منِ او، قدیس، کشتی پهلو گرفته، شاه بی‌شین! انگار من استادیارم به خواب زمستانی رفته است. امروز حتی نمره بیست و نیم روان‌شناسی و لبخند رضایت استاد هم در او رغبتی ایجاد نکرد، کم کم دارم نگرانش می‌شوم. نمی‌دانم عوارض تن آسایی است یا به قول رضوان چشم خورده‌ام. اگر این وضع ادامه پیدا کند چه می‌شود؟ باید به هما بگویم بجای مهدیه مرا پشتیبانی کند!!

زفاک

8/بهمن/96

 

المپیاد علمی طلاب ,حوزه ,خودنوشت ,روزنوشت ,طلبگی نظر دهید »
در آستانه یک تصمیم
ارسال شده در 7 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالمحبوب

همه ترسم این است که نتیجه منفی باشد. آن وقت یک شکست دیگر به شکست‌های قبلی اضافه می‌شود. چیزی که من از آن بیزارم. انگار بلد نیستم موفقیت‌هایم را ببینم. چشم‌هایم دنبال شکست می‌گردد .گاهی وقت‌ها ترس از این چهار حرف به اندازه‌ای هست که باعث می‌شود از خیر تجربه‌های جدید بگذرم. شاید هم دلیلش کمال‌گرایی مفرط است. به هر حال باید با خودم کنار بیایم. باید منطقی باشم. دست از خیالبافی بردارم و واقع‌نگر شوم. قرار نیست همه آدم‌ها در همه کارها موفق باشند. باید شکست را پذیرفت و آن را مقدمه پیروزی کرد. قرار بود از تجربه دانشگاه استفاده کنم. پس نباید از این سوراخ دوبار گزیده شوم. باید شجاع باشم و برای یکبار تصمیم بگیرم. تصمیمی که آینده را می‌سازد.

زفاک

7/بهمن/96

 

تجربه ,شکست ,کمال گرایی نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 78
  • 79
  • 80
  • ...
  • 81
  • ...
  • 82
  • 83
  • 84
  • ...
  • 85
  • ...
  • 86
  • 87
  • 88
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 788
  • دیروز: 3841
  • 7 روز قبل: 9512
  • 1 ماه قبل: 11226
  • کل بازدیدها: 217951
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان