خانه
جبران‌ناپذیر
ارسال شده در 16 تیر 1404 توسط زفاک در اهل البیت(علیهم السلام)

هوالحبیب

مثل هر سال
وسط روضه‌هایت
ابر شدیم
باریدیم
اما چه کنیم؟
حق مطلب
ادا نمی‌شود
باید در غمت
بمیریم
حسین جان…

#به_قلم_خودم

17518305698250db83b931be9f7237092bbdf9afc8.mp4

ابر ,باران ,حسین جان ,حق مطلب نظر دهید »
ما زیر بیرق حسین سینه می‌زنیم
ارسال شده در 15 تیر 1404 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

و حسین ندا داد:
ألا وَإنَّ الدَّعيَّ ابنَ الدَّعيِّ
قَد رَكَّزَ بَينَ اثنَتينِ بَينَ السُلَّهِ وَالذِلَّةِ
وَهَيهاتَ مِنّا الذِلَّةُ

هان! اين حرامزاده پسر حرامزاده
مرا ميان دو چيز مخيّر كرده است:
ميان شمشير و تن دادن به خوارى
و هيهات كه ما تن به ذلّت و خوارى دهيم.

ادعی ابن ادعی ,امام حسین ,حسین زمان ,هیهات من الذله نظر دهید »
به دل حسین
ارسال شده در 12 تیر 1404 توسط زفاک در اهل البیت(علیهم السلام), یک خط روضه

هوالحبیب

یک عمر برای مردم روضه‌ی علی اکبر خوانده بود؛ اما تازه آن شب به دل حسین رسید. وقتی لای بتن‌ها و تل خاک صدا می‌زد: علی…
پسرش، علی، تازه پاسدار شده بود.

#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
#به_قلم_خودم

175153804452c3a1fa496fb1457de4f545d7214f0d.mp4

آمریکا ,اسرائیل ,بنی‌فاطمه ,جمله موشکی ,رسید حسین چه جوری تا جسم علی ,روضه ,روضه علی اکبر ,عاشورا ,علی‌اکبر ,محرم ,پاسدار ,کربلا نظر دهید »
در هم
ارسال شده در 7 تیر 1404 توسط زفاک در پوستر و عکس نوشت

هوالشهید

سوا نکردند
این بار در هم خریدند
بزرگ و کوچک را با هم

#به_قلم_خودم

1751123759_.jpg

بزرگ ,جنگ تحمیلی دوم ,خرید ,دفاع مقدس ,کودک ,کوچک نظر دهید »
غنیمت
ارسال شده در 6 تیر 1404 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

می‌دانی رفیق! رسمش همین بود. حرف‌زدن را همه بلد بودند؛ قبل‌تر، بهتر و بیشتر از من و تو، گفتند. طومار‌ها نوشتند. تاریخ پر بود از عرض ارادت‌ها، قربان‌صدقه‌ها؛ اما به وقتش کم آوردند. حتی کله‌گنده‌های‌شان جا زدند. برق سکه‌ها دست‌ودل‌شان را لرزاند. پایه‌ی ایمان‌شان سست شد. ترس مثل خون توی رگ‌های‌شان جاری شد. خانه‌نشین شدند. عقب نشستند کیلومتر‌ها. می‌خواستند از اسب و پول‌های‌شان مایه بگذارند؛ اما حق طالب جان بود. دین خدا خون می‌خواست.

سال‌ها زیارت‌نامه ‌خواندیم از راه دور و نزدیک، با بغض و آه. دل‌هامان پر از حسرت نبودن بود. داغ همراهی نکردن روی سینه‌هامان سنگینی می‌کرد. خدا دلش به رحم آمد. دنیا چرخید. نوبت به ما رسید. دوازده روز فرصت داد. ما دوباره ایستادیم در نقطه‌ی عطف تاریخ؛ جایی که حق و باطل روبه‌روی هم صف کشیدند. همه‌ی ایمان و همه‌ی کفر، سینه‌به‌سینه‌ی هم.

می‌دانی رفیق! عرصه‌ی پیکار بود، وقت عمل کردن. یک سال و نیم روضه‌ها، پیش چشم‌مان بود. تعلل نکردیم. من و تو، زیر سایه‌ی ولی، ما می‌شدیم. یک‌ صدا شدیم. خودمان را انداختیم وسط ماجرا، قربانی‌ها روی دست، بی‌هراس از سایه پهبادها، بی‌ترس از باران موشک‌ها، روبه‌روی دشمن ‌ایستادیم. به چشم‌های وقیحش زل ‌زدیم. بلند بلند توی صورت کریه‌اش ‌خندیدیم. عظمت نداشته‌اش را مسخره ‌کردیم. زیر چکمه‌های ایمان، اعتبار نداشته‌اش را له کردیم. پیمانه‌ی ظلمش پر شده بود. وقت نابودی‌اش بود. ما، دست قدرت خدا شدیم، گردنش را ‌شکستیم.

می‌دانی رفیق! حالا سرمان بالاست. پای عهد‌مان را با خون امضاء زده‌ایم…

#به_قلم_خودم
#نقد

1751050005img_20250627_184820.jpg

#زیارت ,ایمان ,باران ,باطل ,حق ,زوضه ,سایه ,صورت ,ظلم ,موشک ,پهباد ,پیکار ,چشم ,کریه ,کفر ,گردن نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 100
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 44
  • دیروز: 26
  • 7 روز قبل: 513
  • 1 ماه قبل: 2970
  • کل بازدیدها: 196576
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان