هوالحبیب
بس کن پسر! اینقدر با بغض گلوگیرت، با چشمهای لبپر اشکت، با شانههای نحیف لرزانت، صبحمان را پائیزیتر کن.
یک وقت با خودت فکر نکنی ما آدمهای بدی هستیم ها؟! فکر نکنی فقط زل زدیم به قاب شیشهای. نه! ما هم دل داریم. دلمان طاقت نمیآورد. دلمان آب میشود وقتی با پشت دست اشکهایت را کنار میزنی. وقتی مجری به اسم پدر میرسد و واژهها در دهان تو میماسند.
نه! ما آنقدرها هم آدمهای بدی نیستیم پسر! ما، ماهیهای سیاه کوچولو هستیم، دل به دریا زدن نداریم. بعد از آن دوازده روز، دوباره به تُنگ تَنگمان برگشتیم. ما فقط توی آرامشمان غرق شدیم. توی شلوغپلوغیهای زندگی گم شدیم. تقصیری نداریم ها! انسانیم! ریشه در نسیان داریم. آنقدر که تو را یادمان رفته. یادمان رفته روز پدر در راه هست و سهم تو بعد از آن روزها، سکوت و حسرت ابدی شده.
ببخش ما را به تعداد همه روزهایی که سایه پدرانمان روی سرمان هست.

#روزنوشت_۲۷_آذر_۴۰۴