خانه
قصه‌ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت...
ارسال شده در 5 بهمن 1396 توسط زفاک در یار مهربان

هوالحبیب

ایستاده‌ام جلوی قفسه و رو به رویم کتاب‌های آقای نظری چشمک می‌زنند. به شدت به شعرهایشان علاقه دارم. می‌دانم این روزها بین این همه صرف و نحو خواندن هیچ چیز این اندازه حالم را خوب نمی‌کند. رنگ زرد “ضد” علاقه‌ام را بیشتر برمی‌انگیزد ضمن اینکه تا به حال نخوانده‌امش. با یک رمان و یک مجموعه داستان راهی خانه می‌شوم. مجموعه داستان از آقای هوشنگ مردای کرمانی است. با جلد نه چندان جذاب و نیمدار! نگاهی به یکی دو تا از صفحات می‌اندازم. چنگی به دل نمی‌زند. رمان هم از نویسنده‌ای گمنام اما انتشاراتی سرشناس است. وقتی کتاب را می‌گشایم سطر اول را می‌خوانم. می‌بینم ای داد بیداد این هم که جنگی است. با این همه شروع می‌کنم به خواندن شاید چیزی تمایلم را بیشتر کند. اما همان چند صفحه اول پشیمان می‌شوم. فضا و قلم نویسنده باب میلم نیست. می‌گذارم کنار. ضد را برمی‌دارم. شعر اول را که می‌خوانم از انتخابش خوشحال می‌شوم. کمتر از دو ساعت تمام می‌کنم. برمی‌گردم تا دوباره از سر بخوانم و بعضی ابیات را جایی بنویسم…

زفاک

5/بهمن/96

 

شعر ,فاضل نظری ,کتاب ,کتاب ضد ,کتابخوانی نظر دهید »
اِذن زیارت
ارسال شده در 4 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالمحبوب

گفته‌اند دوری و دوستی اما نه تا این حد. برای من طلبه شدن، دل کندن از دانشگاه بود اما نه همسان دل بریدن از شما. هنوز هم وقتی از عالم و آدم خسته شوم، وقتی دلم مأمن امنی بخواهد، وقتی همدردی نیابم یا اذنی برای زیارت نباشد، در خیالم سمت شما پر می‌کشم… درست مثل این روزها، که بی‌لیاقتی امانم را بریده. از شما که پنهان نیست، دلم برای بلبل خرماها تنگ شده است؛ برای سلام‌های دسته جمعی‌شان. برای شاهپسندهایی که حکما از سحر پاییز در امان نمانده‌اند و دخیل بسته‌اند به پای شما. این روزها دنبال بهانه‌ای می‌گردم تا مرا بکشاند به آن سوی شهر، در جوار شما…

زفاک

4/بهمن/96

 

حرم الشهدا ,دانشگاه ,زیارت قبور ,طلبه 15 نظر »
جان به لب
ارسال شده در 4 بهمن 1396 توسط زفاک در شطحیات

هوالحبیب

به خیالم تعطیلی بین دو ترم فرصت خوبی برای نوشتن است. دو ساعت تمام با ورد کلنجار می‌روم اما دریغ از یک بند. واژه‌ها می‌آیند و می‌روند و در بند نمی‌شوند. حال محتضری را دارم که برای نفس آخر تقلا می‌کند غافل از اینکه اذن دست دیگری است…

 

نظر دهید »
روزی
ارسال شده در 3 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

علیرضا می‌گوید: “دستم را نیشگون بگیر ببینم خوابم یا بیدار!”

دستش را آرام فشار می‌دهم. می‌گویم: بیداری داداش، بیدار!

خدایا سپاس به خاطر این شادی…

2/بهمن/96

 

نظر دهید »
پابندم
ارسال شده در 30 دی 1396 توسط زفاک در دلنوشته

هوالحبیب

گفتن ندارد اما، دلم نمی‌آید ننویسم که چقدر دلتنگم! از شما که پنهان نیست. می‌خواستم تعطیلی بین دو ترم، من باشم و حریم امن‌تان. یک جرعه زیارت ناب می‌خواستم. یک نفس از هوای حرم، همین… من همیشه به کم قانع بودم. اما همه راه‌های مادی می‌گویند: نه! می‌گویند: «بچسب به مقاله ناتمامت. برای المپیاد فکری کن. کتاب‌های نخوانده را ورق بزن. برای ترم جدید برنامه بریز.» می‌گویند: «دلت را به روی معجزه ببند!»

شما دلتان می‌آید آقا؟!

زفاک

30/دی/96

 

امام رضا (ع) ,حرم ,زیارت نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 77
  • 78
  • 79
  • ...
  • 80
  • ...
  • 81
  • 82
  • 83
  • ...
  • 84
  • ...
  • 85
  • 86
  • 87
  • ...
  • 100
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 5
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 427
  • 1 ماه قبل: 4201
  • کل بازدیدها: 196209
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان