خانه
از خاطره تا داستان(1)
ارسال شده در 20 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحی

خاطره با داستان سه تفاوت عمده و کلی دارد. یک: خاطره یک وضعیت است و جریان عادی از زندگی است. اما داستان موقعیت است یعنی خارج شدن زندگی از حالت عادی. مثل مهمان ناخوانده در قصه‌های من و ننه آقا.

 دوم: خاطره درباره یک واقعه است اما داستان حداقل سه واقعه را روایت می‌کند. و سوم: در خاطره تخیلی وجود ندارد اما در داستان تخیل یک عنصر اصلی است.

اگر برای داستان یک خط  در نظر بگیریم. ابتدای داستان خط مستقیم است اما در یک نقطه شکلی کج و معوج  به خود می‌گیرد و بعد در یک نقطه دیگر پایان مجدد به صورت خط مستقیم  تبدیل می‌شود به نقطه اول نقطه عطف اول (گره افکنی) و به دومی نقطه عطف دوم (گره گشایی) می‌گوییم. با توجه به این دونقطه خط داستان سه بخش می‌شود که بخش اول، پرده اول، شروع یا گشایش داستان است. بخش دوم پرده دوم، تنه داستان یا گسترش داستان نامیده می‌شودو بخش سوم، پرده سوم یا پایان داستان خواهد بود.  

ساختار داستان: شاکله آن یعنی سه بخش وضعیت، موقعیت و وضعیت است. مثل آنچه از یک تصویر نقاشی از دور دیده می‌شود و بافت داستان: به نوشتار، نثر یا زبان داستان گفته می‌شود. مثل همان تصویر نقاشی وقتی از فاصله کم دیده ‌شود.

پس داستان یک فرمول دارد که: خاطره + تخیل + ساختار است.

و حالا چند واژه دیگر:

قصه: چگونگی و چطور بودن داستان است. در واقع پروراندن داستان را قصه می گوییم. طرح: خلاصه داستان با وجود عوامل علی و معلولی است که پیرنگ هم نامیده می شود. و سیناپس: خلاصه داستان در دو تا سه خط است.

نکته‌ها: 1ـ باید در یک داستان وضعیت نخست و پایان کوتاه باشد و هر چه زودتر به اصل داستان یعنی موقعیت پرداخت.

2ـ یکی از مهمترین اصول در نوشتن داستان، تشکیل مثلث تضاد است.

خلاصه کلاس از خاطره تا داستان/ استاد سالاری

جلسه دوم 19/بهمن/96

 

استان یزد ,داستان نویسی ,مرکز مدیریت حوزه های خواهران ,مهارتهای نویسندگی نظر دهید »
نعمت
ارسال شده در 19 بهمن 1396 توسط زفاک در اندیشه

هوالحبیب

تا استاد بیاید با یزدانی می‌نشینیم حکمت‌های حفظی را مرور می‌کنیم. نوبت من که می‌شود می‌خوانم: «اضاعه الفرصه غصه». بعد با خودم فکر می‌کنم شیواتر، کوتاه‌تر و زیباتر از این می‌شد معنا را منتقل کرد؟!

خدایا سپاس به خاطر این نعمت…

 

حضرت علی علیه السلام ,حکمت های جالب ,نهج البلاغه نظر دهید »
جزای عمل
ارسال شده در 19 بهمن 1396 توسط زفاک در دلنوشته, روزنوشت

هوالحی

حقش این است وقتی نوشته‌هایم را می‌خوانم

کسی به هر بهانه‌ای واژه‌ها را مثل پتک برسرم بکوبد

 تا دلم خوب بسوزد خیلی خوب

و امیدم ناامید شود

و همه انگیزه‌هایم پرپر…

آن وقت حتما می‌فهمم که

زبان را نباید به حال خود رها کرد …  

 

اخلاق نقد ,انتقاد نظر دهید »
ردپای خاطرات
ارسال شده در 15 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحق

اولین درس استاد این است، روزی هزار کلمه! حتی مزخرفترین حرف‌ها. تحت هر شرایطی، فقط بنویسد منظم و همیشه. کاغذ و قلم را برمی‌دارم تا امر استاد را اجرا کرده باشم. بلکه این ذهن خاموش روشن شود. شروع می‌کنم به نوشتن. اما نه از مزخرفترین چیزها. برنامه‌های امروز که باید انجام دهم را می‌نویسم. درس‌هایی که خوانده‌ام و مهمتر اینکه خودم را مجبور کرده‌ام و سری به “لبخند انار” زده‌ام و بیست صفحه‌ای خوانده‌ام. بعد ازاین‌ها می‌روم سر برنامه‌های آینده و کارهایی که باید انجام بدهم را می‌نویسم. مثلاً اینکه از مسئول آموزش سوالاتم را بپرسم. موضوعی برای تحقیق این ترم دست و پا کنم و دست نویس مقاله بچه‌ها که تایپ شده را برگردانم و … دو صفحه‌ای می‌شود اما دلم را روشن نمی‌کند. نمی‌دانم نوبت خاطره‌نویسی که می‌شود اینطور درجا می‌زنم. حتی وقتی سری به سررسید آبی  دوران دانشگاه می‌زنم به همین منوال است. اینکه این ترم چند واحد دارم. چه پروژه‌ای انجام نشده. چند روز از عید باقی مانده! فرجه کی شروع می‌شود و … نمی دانم چرا هیچ جا از مرضیه ننوشته‌ام. شیرین کاری آز شیمی را شرح نداده‌ام! از خلق و خوی سونا حرفی نزده‌ام. حتی طاهره که دو سالی بیشتر همراهی‌مان نکرد را یاد نکرده‌ام. چرا از آن نمازی که با فاطمه در کویر خوانده بودیم چیزی ننوشته‌ام؟ از آن لحظه‌ایی که پاهای خسته‌مان را در آب قنات شستشو می‌دادیم. آن  پیرمردی که شیرین برای دست تکان داده بود. از جیپ سفید دانشکده!  آن همه لذت‌ها، دردها و رنج‌ها حق نداشتند چند سطری نوشته شوند. چرا آنقدر به منِ نویسنده‌ام ظلم کردم تا کارم به اینجا بکشد و حالا باید برای یافتن ردپای خاطره‌ای در ذهنم افسوس بخورم. چرا؟؟

زفاک

15/بهمن/96

 

خاطره نویسی ,دانشگاه ,طلبه ,نوشتن نظر دهید »
استغاثه...
ارسال شده در 12 بهمن 1396 توسط زفاک در دلنوشته

هوالهادی

 یکی یکی خودشان را معرفی می‌کنند. هر کدامشان برای خودشان کسی هستند. شاعر، داستان نویس، نمایشنامه نویس و … یک کتابش در آستانه چاپ قرار دارد. یکی فلان جایزه را گرفته. یکی … نمی‌دانم من با این تجربه کم با این قلم دست و پا شکسته بینشان چه می‌کنم! مثل یک تکه پازل که سردرگم مانده و نمی‌داند به کجا باید بچسبد؟ کجا را باید تکمیل کند؟ اما تو می‌دانی. تو که خدایی، تویی که خلق می‌کنی، اندازه می‌کنی، تدبیر می‌کنی. تو محل اتصال این پازل را می‌دانی. خدایا من دلم و ذهنم را به تو می‌سپارم. تو هدایش کن، همانطور که وعده داده‌ای…

زفاک

12/بهمن/96

حوزه ,داستان نویسی ,طلبه فعال عرصه فرهنگی نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 77
  • 78
  • 79
  • ...
  • 80
  • ...
  • 81
  • 82
  • 83
  • ...
  • 84
  • ...
  • 85
  • 86
  • 87
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 864
  • دیروز: 3841
  • 7 روز قبل: 9512
  • 1 ماه قبل: 11226
  • کل بازدیدها: 217951
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان