خانه
روزگار من
ارسال شده در 11 شهریور 1403 توسط زفاک در شطحیات

هوالشهید
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان این روزها دارم مثل چی… فقه۲ می‌خوانم. سه ترم پیش که به بهانه مقاله حذفش کردم فکر این روزها را نمی‌کردم. اینکه مجبور می‌شوم در یک ماه آن هم بدون استاد بگذرانمش. مجبور می‌شوم بعد صلاه صبح، بین الطلوعین‌ها بنشینم پای فرمایش جناب فقها. اینکه به جای خواب قیلوله آنقدر شاهد و شهادت و مشهود ببینم که بیم شهید شدنم برود. حتی وسط چرت‌های بعداز ناهار هم قاضی القضات دست از سرم برندارد. روزی هزار بار بلکه بیشتر خدا را شکر کنم که رشته‌ام کلام بوده و هست و خواهد بود.
خلاصه که این روزها دارم دست و پا می‌زنم. دارم جان می‌کنم بلکه بفهمم اعاظم چه فرموده‌اند. از بر کردنش که پیشکش. شب که می‌رسد وقت خواب کسی توی ذهنم می‌پرسد کدام طریق درست بود؟ طوسی؟ صدوق یا کلینی؟ کدام راوی ثقه بود؟ ملاک ثقه بودن چه بود؟ کدام روایت اطلاق داشت و کدام مقید بود؟ کبری انجبار اصلا چه بود. کجا ادله تعارض می‌کرد؟ کدام تعارض را بی‌محلی می‌کردیم؟ وای خدای من دوباره صبح باید از اول بخوانم. دارم به یقین می‌رسم که اسم و فامیلی‌ام اشتباهی است!
خدایا من زورم نمی‌رسد. حرفم خریدار ندارد پیش آدم‌ها. من فقط یک طلبه ناچیزم که فقه را نه دوست دارد و نه می‌فهمد. ولی خدایا تو خدایی کن. یک روز صبح وقتی بیدار شدم. وقتی صلاه صبحم را سلام دادم خبری از فقه و اصول توی درس‌های حوزه نباشد. قبول؟

ثقه ,حوزه ,شهادات ,طرق روایت ,فقه استدلالی ,کلینی نظر دهید »
فعالیت ذهنی
ارسال شده در 10 شهریور 1403 توسط زفاک در شطحیات

هوالحق
نمی‌دانم آدم باید از سوال خیز بودن ذهنش خوشحال باشد یا ناراحت. همیشه و در همه حال توی ذهنم پر از سوال بود. مخصوصا موقع تدریس استادها. سوال‌هایی که گاهی بحث‌ها را به حاشیه می‌کشاند گاهی استادها را عصبانی می‌کرد و گاهی هم به ندرت خوشحال. دروغ چرا گاهی خودم از هم سوالاتم می‌ترسم! آدمیزاد است دیگر… اصلا این همه فیلسوف و متفکر ملحد مگر وجود ندارد؟ کسی چه می‌داند شاید از همین سوال‌ها توی ذهنشان بود و نتوانستند پاسخ درستی برایش پیدا کنند در نتیجه ترجیح دادند بزنند زیر همه چیز. اینطوری برایشان بهتر بود حکما. البته فکر نکنم تا این حد ملحد شوم! بنابراین گاهی فکر می‌کنم بهتر است به فکرم استراحت بدهم و اینقدر سربه‌سرش نگذارم به هر حال عقل هرچه هم راهگشا باشد یک جاهایی پاهایش می‌لنگد و یک جاهایی راه نمی‌برد. هرچند یک استادی می‌گفت همانجا هم می‌تواند برود و می‌تواند بفهمد. حیف که صوت بود اگرنه همانجا از آن استاد هم می‌پرسیدم چطور؟ چگونه؟ چرا؟پس آن همه حدیث چه می‌شود.

گاهی فکر می‌کنم خیلی هم اشکال ندارد آدم که نباید در همین دنیا به همه سوالاتش برسد. اصلا کسی چه می‌داند آن طرف چه خبر است شاید آنجا هم بتوان به سعه وجودی خود ادامه داد و هی سوال کرد و هی دنبال جواب سوال‌ها گشت و گشت و گشت. خیلی وقت است. تا ابدیت وقت است. می‌خواهی چکار کنی این همه وقت را؟ اصلا حیف نیست آدم برود آن دنیا فقط به خاطر بهشت و اینطور چیزها. اصلا اینها قلب و عقلش را آرام می‌کند؟ راضی می‌کند؟ دروغ چرا گاهی وقت‌ها خیلی دلم می‌خواهد بمیرم. دلم می‌خواهد بروم و همه فیلسوف‌ها، همه متلکم‌ها و همه دانشمندان را از نزدیک ببینم از افلاطون و سقراط تا جان لاک و هاوگینک! البته در مورد هاوکینگ دلم می‌خواهد یکی هم بزنم پس کله‌اش و بگویم ههه این هم خدا دیدی بدبخت! از کندی تا خواجه نصیر و ملاصدرا. گفتم ملاصدرا یاد روشن‌تر از خاموشی افتادم. خیلی سریال خوبی بود نه؟ من که خیلی دوست داشتم. چند روز پیش داشتم آن بخش کتاب را می‌خواندم. همان بخشی که قرار است منبع آزمون باشد. نمی‌دانم چرا اما از جبر روزگار یا جبر خانواده یا جبر اجتماع یا جبر دوست و آشنا یا جبر خودم تصمیم گرفتم در این آزمون شرکت کنم و خب فرصت خیلی زیادی هم نیست. یا حداقل فرصت اینقدر سوال‌پردازی نیست. اما ذهنم بی خیال نمی‌شود فکر می‌کنم اگر سوالی توی ذهنم نیاید اصلا فایده ندارد.یک جایی نویسنده گفته بود نه نوشته بود: شناخت‌ها به محبت می‌انجامد دلم می‌خواست همان لحظه با صدای بلندی بپرسم نخیر. همیشه که اینطور نیست. اصلا خیلی از شناخت‌ها منجر به محبت هم نمی‌شوند. خیلی‌ها خیلی چیزها را می‌شناسند اما به آن دل نمی‌بندند. احتمالا دم دست‌ترین مثالش هم خودم بودم. دروغ چرا بعضی وقتها حس می‌کنم اصلا هم آدم معنوی نیستم. ظاهرا خیلی سنگ خدا را به سینه می‌زنم اما آخرش به نسخه‌های خودم عمل می‌کنم. واقعا چرا؟ چرا آدم با اینکه می‌داند نسخه‌های خودش معیوب است هیچ فایده‌ای هم ندارد آخرش هم کلی قرار است سرشان مصیبت بکشد باز هم ترجیح می‌دهد به نسخه‌های خدا عمل نکند. خب اینها یعنی آنطور که باید عاشق خدا نیست حتما. آنطوری که وقتی عقلش خدا را پذیرفته دلش هم لجبازی نکند و آدم شود. باید به فکرم استراحت بدهم زیادی فکر کردم نه؟

استاد ,تحصیل ,سوال ,فکر ,فیلسوف ,متکلم نظر دهید »
رای اعتماد
ارسال شده در 31 مرداد 1403 توسط زفاک در اندیشه, روزنوشت

هوالحق

مجلسی‌ها مچکریم!

 

رای اعتماد ,مجلس ,وزیر ,کابینه نظر دهید »
گفت‌وشنود
ارسال شده در 30 مرداد 1403 توسط زفاک در دلنوشته

هوالحبیب

تو!

بنده‌های بهتر از من داری

اما من!

خدایی بهتر از تو ندارم…

بنده ,حال مناجات ,خدا ,راز‌ونیاز نظر دهید »
بعید
ارسال شده در 30 مرداد 1403 توسط زفاک در الی الحبیب

هوالحبیب

بعید از تو که مرا رها کنی

حسین…

امام حسین علیه السلام ,شفاعت ,کشتی نجات نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • ...
  • 32
  • ...
  • 33
  • 34
  • 35
  • ...
  • 36
  • ...
  • 37
  • 38
  • 39
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 3296
  • دیروز: 2838
  • 7 روز قبل: 5674
  • 1 ماه قبل: 7483
  • کل بازدیدها: 214110
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان