هوالشهید
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان این روزها دارم مثل چی… فقه۲ میخوانم. سه ترم پیش که به بهانه مقاله حذفش کردم فکر این روزها را نمیکردم. اینکه مجبور میشوم در یک ماه آن هم بدون استاد بگذرانمش. مجبور میشوم بعد صلاه صبح، بین الطلوعینها بنشینم پای فرمایش جناب فقها. اینکه به جای خواب قیلوله آنقدر شاهد و شهادت و مشهود ببینم که بیم شهید شدنم برود. حتی وسط چرتهای بعداز ناهار هم قاضی القضات دست از سرم برندارد. روزی هزار بار بلکه بیشتر خدا را شکر کنم که رشتهام کلام بوده و هست و خواهد بود.
خلاصه که این روزها دارم دست و پا میزنم. دارم جان میکنم بلکه بفهمم اعاظم چه فرمودهاند. از بر کردنش که پیشکش. شب که میرسد وقت خواب کسی توی ذهنم میپرسد کدام طریق درست بود؟ طوسی؟ صدوق یا کلینی؟ کدام راوی ثقه بود؟ ملاک ثقه بودن چه بود؟ کدام روایت اطلاق داشت و کدام مقید بود؟ کبری انجبار اصلا چه بود. کجا ادله تعارض میکرد؟ کدام تعارض را بیمحلی میکردیم؟ وای خدای من دوباره صبح باید از اول بخوانم. دارم به یقین میرسم که اسم و فامیلیام اشتباهی است!
خدایا من زورم نمیرسد. حرفم خریدار ندارد پیش آدمها. من فقط یک طلبه ناچیزم که فقه را نه دوست دارد و نه میفهمد. ولی خدایا تو خدایی کن. یک روز صبح وقتی بیدار شدم. وقتی صلاه صبحم را سلام دادم خبری از فقه و اصول توی درسهای حوزه نباشد. قبول؟
روزگار من