هوالحبیب
زمان را پس میزنم.
فاصلهها را پرواز میکنم.
اما دم حجره که میرسم
زمینگیر میشوم.
انگار هزاران سال است که این درها را بستهاند
هزاران سال است که من منتظر ایستادهام
نگاهم به لبهای ترک خورده میافتد
و بعد به قدح آب توی دستم.
باز هم …
زخم کربلا سر باز میکند
قلبم تیر میکشد
بغض امانم نمیدهد
مینشینم پشت همان درهای بسته
زار میزنم
با واژهها
برای غربتتان…