موضوع: "یار مهربان"
هوالحبیب
“برعکس میگردم طواف خانهات را
دیوانهها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند”
فاضل نظری
هوالحبیب
تا شروع کلاس بیست دقیقهای فرصت است. کتاب را از کیفم بیرون میکشم و مشغول خواندن میشوم. با هر واژه دلم به تلاطم میافتد. انگار من هم “ناهید” باشم، دختری انقلابی که حالا اسیر دست کومله است. درد میکشم وقتی روی زخمهایم را به جای مرهم، آب نمک میگذارند. تحقیر میشوم وقتی موهایم را تا ته میزنند و لباس مردانه به تنم میکنند و در طویله جایم میدهند. سرما تا مغز استخوانم نفوذ میکند وقتی فاصله هر روستا را با پای پیاده طی میکنم. آخر سر وقتی نمیتوانند دشنامی از زبانم بیرون بکشند، از دستم کفری میشوند و میافتند به جانم و تا جایی که راه دارد، میزنند. با مشت و لگد، با شلاق با هر چه که به دستشان برسد.
حس میکنم حتی نای نفس کشیدن هم برایم نمانده است. اما کم نمیآورم. خسته نمیشوم. من با خودم عهد کردهام که حتی اگر قطعه قطعه هم شدم به امام فحش ندهم. امام پسر پیغمبر است. رهبرم است و من از بین همه آدمهای زندگیام او را بیشتر دوست دارم. از پدرم که از غم دوریام دارد دق میکند. از مادرم، سیده زینت که حالا در به در دنبالم میگردد، به هر کجا که عقلش رسیده سر زده است حتی تا مقر دموکراتها رفته است اما دستش همچنان خالی است. امام را حتی از خواهرم نرگس، که با زبان نداشتهاش دعا گویم است بیشتر دوست دارم.
درد میپیچد توی تنم. چشمهایم را میبندم شاید “شمسی” دوباره به خوابم بیاید. شاید این بار وعده رهاییام را بدهد…
هوالحبیب
علی(ع) که جای خود دارد. میبینی، دستمان حتی از دامان امثال تو هم کوتاه ماند. کسی که عشق و علم و عرفان و جهاد را با هم جمع کرده بود. راستش دلم میخواست باز زهرا اسم “مؤمنی” را به میان آورد و من تو را به دستش بدهم، مرد رؤیاها!
شاید کمی دلش تکان میخورد…
هوالمحبوب
پرسیدم: «تو چی کار کردی که به مقام شهادت رسیدی؟»
خندید و گفت: «از گریههایی که برای امام حسین (ع) داشتم و زیارت کربلایی که رفتم و حفظ کردم، بعد هیئت و زیارتهای شب جمعهای که میرفتم پیش امام رضا (ع) شهادت رو گرفتم.»
پرسیدم: «حالا ما چی کار کنیم که به مقام تو برسیم؟»
گفت: «اول سعی کن به نامحرم نگاه نکنی، دوم حق الناس، سوم اشک بر امام حسین(ع) و نماز اول وقت.»
برگرفته از"سروها ایستاده میمانند(شهید حسن قاسمی دانا)” از “مریم عرفانیان”