ارسال شده در 12 مرداد 1398 توسط زفاک در شهدا, یار مهربان
هوالحبيب
وقتی “سلام بر ابراهیم” را میخوانی حس میگنی واژهها تو را در مواجهه با خودت قرار میدهند. خودی که این روزها ترجیح میدادی پنهانش کنی. انگار از اینکه به دادگاه وجدانت پا بگذاری واهمه داشتی اما حالا گریزی نیست. او یک مقیاس است. یک شاخص بزرگ برای مقایسه آنچه هستی و آنچه باید باشی. آنقدر روشن و واضح است که نمیتوانی انکارش کنی. نمیتوانی بهانه بیاوری. بالاخره به خودت میآیی و میبینی چقدر از مسیر اصلی دور افتاده بودی. هیچ حواست نبوده و در تاریکی فرو رفته بودی. کسی باید میآمد و چراغ راهت میشد. کسی باید از این همه جهالت نجاتت میداد.