هوالحبیب
دم رفتن بود. دلم شور میزد. اما کاری از دستم برنمیآمد. دلم میگفت نه اما زبانم راه نمیبرد. همه خداحفظی کردند. من هم. روسری سفید صورت پر چین و چروکت را قاب گرفته بود. چهرهات زردتر از همیشه به نظر میرسید. پیراهن گلگلی به تنت زار میزد. بغلت کردم. نحیفتر از همیشه بودی. برایم جای مادربزرگ ندیده را داشتی. با لبخندهایت. با قربان صدقه رفتنهایت. با غصه خوردنهایت. چارهای نبود انگار. باید دل میکندم. باید میرفتی. قرار بود زائر حضرت مادر باشی…
چشم به راه ماندم. همه آمدند. یکی یکی. تو اما بینشان نبودی. گفتند رفتی برای همیشه. باورم نمیشد. حسرت به دل ماندم. تو جان داده بودی در غربت. لب تشنه. رفته بودی پیش حضرت مادر برای همیشه. دلم آرام نشد. آخرش بیمزار ماندی…
موضوع: "روزنوشت"
هوالحبیب
یقین دارم
به همان اندازه که هستم
در این مسیر من بیارادهترینم
تنها تو بودی و بس
از آغاز تا انجام
من نیامدم
تو مرا بردی
یقین دارم…
هوالحبیب
میدانم بلندپروازی است
اما دل است دیگر هوایی میشود
و شما که صاحب کرامتید…
هوالحبیب
زن دستهایش را در شبکههای قتلگاه فرو کرده است
صدای ضجههایش تمام فضای حرم را پر کرده است
بند بند بدنم میلرزد
دعا کردهام اما…
هنوز اندازه این زن هم برای تو مضطر نشدم
هوالحبیب
همه چیز مثل یه خواب
هنوز هم باورم نمیشه
یعنی میشه من هم حسرت به دل نمونم
یعنی میشه چشمم به گنبد آقا روشن بشه
یعنی میشه تو بین الحرمین قدم بزنم؟
یعنی میشه زائر آقا بشم؟