هوالحبیب عادت بدی است. اما انگار زنده به همین عاتهایم. نمیتوانم ترکشان کنم. یا نمیخواهم. انگار به وجودم سنجاق شده. از وقتی یادم میآید کتابهای درسی را اینطور میخواندم. ترکیبی از فهمیدنی و حفظی. حالا که دارم از تحصیل فارغ میشوم نوبت غیردرسیها شده.… بیشتر »
کلید واژه: "یزد"
هوالحبیب یک وقتهایی صبح از خانه می زنی بیرون بدون اینکه بدانی چه چیزی انتظارت را میکشد. اتفاقات خوب یا بدی که به ذهنت خطور نمیکند. امروز وقتی وارد صحن امامزاده شدم با دیدن ماشینها تعجب کردم این همه ماشین آن درست وسط صحن که هیچ وقت اجازه پارک داده… بیشتر »
هوالحق دیر شده بود. از جمعیت جدا شدیم و راه برگشت را در پیش گرفتیم. “سین” و “یزدانی” گرم گرفته بودند. من اما حواسم پی آن زن جوان بود با آن نوع لباسش… تازه وقتی آمد سمت دوستانش فهمیدم توریست است. چند نفری بودند. بهشان… بیشتر »
هوالحبیب با نگاهی که لبریز از حسرت است، زل میزنم به چشمهای خانم “گلی” و با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میآید میگویم: «حالا نمیشود نروید. ما عادت کردهایم!» میگوید: «من خودم هم عادت کردهام به اینجا، اما همسرم مخالف است. میخواهد… بیشتر »