خانه
مثلث تضاد
ارسال شده در 23 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

به ذهنم فشار می‌آورم. فکر می‌کنم اما برای مثلث تضاد چیزی به ذهنم نمی‌رسد. حرصم می‌گیرد. یعنی چه؟! آن همه شوق و علاقه کجا رفت! یعنی من هیچ استعدادی در این زمینه ندارم؟ پس چرا هیچ چیز به ذهنم نمی‌رسد!؟ چرا قلمم همین جور روی رأس دیگر مثلث مانده است و چیزی نمی‌نویسد. چرا خشکم زده است. مثلا بنویسم سراجی! یا سونا یا … انگار همه چیز مثل سدی مقابلم ایستاده است. قفل کرده‌ام مثل حال امروز “محدثه” که با تشر “خوش قلب” سرجا آمد… اصلا بی‌خیال بهتر است بچسبم به درس. “وقتی مثلثی را رسم می‌کنید این یک تصور محض است وقتی زوایای آن مثلث را در ذهن تجسم می‌کنید باز این یک تصور محض است حتی وقتی…” دوباره اسم‌ها در ذهنم رژه می‌روند. سراجی، مرضیه، مسئول آزمایشگاه! نه انگار نمی‌شود درس خواند. یعنی بهتر است پای یک رقیب درسی را وسط بکشم. اما چه کسی؟ من که هیچ دشمنی را تجربه نکرده‌ام من که تا به حال خنجری از پشت نخورده‌ام. اما نه! شیرین که بوده است! گیرم یک ترم بوده آن هم نه با خنجر بلکه با یک تیر کوچک. مهم بودنش بوده که خُب بوده. پس شیرین را وارد ماجرا می‌کنم با همان خصوصیات با همان طرز فکر اما نه! بهتر است اغراقش کنم. بالاخره شیرین هم آدم بود یکی مثل بقیه. همه‌اش که بد نبود. خاکستری بود. منتها به من که رسید، سیاه شد. تار شد. حیف شد…

زفاک

23/بهمن/96

 

تمرین نویسندگی ,داستان نظر دهید »
سودای سیمرغ
ارسال شده در 22 بهمن 1396 توسط زفاک در دلنوشته

هوالحی

همیشه اختتامیه جشنواره فیلم فجر را که می‌بینم.

دلم می‌خواهد یک روزی سیمرغ بهترین فیلم نامه را بگیرم!

خدا را چه دیدی!

اختتامیه جشنواره فیلم فجر ,قرآن، فیلم نامه نویسی، فیلم، سوژه 6 نظر »
گرمای حضور
ارسال شده در 21 بهمن 1396 توسط زفاک در دلنوشته

هوالرئوف

سوز سرما باعث می‌شود قدم‌هایم را تند کنم سمت رواق. دانه‌های برف آرام و خرامان روی بال چادرم می‌نشینند. وارد رواق که می‌شوم گرمی دلپذیری صورتم را نوازش می‌دهم. چقدر دلتنگ چنین فرصتی بوده‌ام. چقدر به دلم وعده چنین روز و ساعتی را داده‌ام. و حالا تو اذن داده‌ای آقای من، مهربان امامم! مرا بین این همه مشتاق پذیرفته‌ای و رخصت حضور داده‌ای. ته دلم ذوقی عجیب است. چشم می‌گردانم دور رواق و گوشه‌ای دنج می‌یابم. از قفسه کتاب‌ها یک کتاب دعا برمی‌دارم. برگه‌ها را ورق می‌زنم تا می‌رسم به زیارت نامه. شروع می‌کنم به خواندن. به فراز « اللَّهُمَّ إِلَيْكَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِي» که می‌رسم انگار تازه بغضم می‌ترکد. اشک‌ها روی گونه‌هایم می‌لغزند و بعد در سیاهی چادرم گم می‌شوند.

خدایا! من از سرزمینم دل کندم و سختی‌ها را به جان خریدم تا در جوار سلاله رسول تو باشم. مأمن امنی می‌خواستم برای بیان واگویه‌هایم. پناهگاهی که کوله بار گناهم را زمین بگذارم. جایی که نفس تازه کنم در هوایش. حالا همه امیدم به سوی توست. آمده‌ام با این واژه‌ها دخیل ببندم به ضریحی که جلوه‌ای از جمال توست. من زائر امامی شده‌ام که وامدار نگاه توست. پس نگاهی کن. خدایا صدایم را بشنو و ناامیدم نکن. زیارت‌نامه که به پایان می‌رسد حس سبکی وجودم را پر می‌کند. انگار باری از روی دوشم برداشته‌ باشند. بلند می‌شوم تا خود را به ضریح برسانم و مثل قطره‌ای در دریای ارادت زائرها گم شوم…

زفاک

2/بهمن/96

 

امام رضا (ع) ,زیارت ,مسافر مشهد الرضا 2 نظر »
حیرانی
ارسال شده در 20 بهمن 1396 توسط زفاک در دلنوشته

هوالهادی

همین که از کلاس برمی‌گردم

پدرم ‌می‌پرسد: چه کلاسی بودی؟

می‌گویم: داستان نویسی!

می‌گوید: حالا فایده‌ای هم دارد؟

من این وسط هیچ پاسخی به ذهنم نمی‌رسد

در حالی که شب قبلش وقتی مامان می‌پرسد

خّب حالا فردا چه کلاسی باید بروی؟

با جرأت تمام می‌گویم: داستان نویسی!

می‌گوید: یعنی می‌خواهی نویسنده شوی؟؟

می‌گویم: بله!!

خدایا می‌شود مرا در خطی که برایش آفریده‌ای

قرار بدهی، لطفاً…

تمرین نویسندگی 4 نظر »
از خاطره تا داستان(1)
ارسال شده در 20 بهمن 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحی

خاطره با داستان سه تفاوت عمده و کلی دارد. یک: خاطره یک وضعیت است و جریان عادی از زندگی است. اما داستان موقعیت است یعنی خارج شدن زندگی از حالت عادی. مثل مهمان ناخوانده در قصه‌های من و ننه آقا.

 دوم: خاطره درباره یک واقعه است اما داستان حداقل سه واقعه را روایت می‌کند. و سوم: در خاطره تخیلی وجود ندارد اما در داستان تخیل یک عنصر اصلی است.

اگر برای داستان یک خط  در نظر بگیریم. ابتدای داستان خط مستقیم است اما در یک نقطه شکلی کج و معوج  به خود می‌گیرد و بعد در یک نقطه دیگر پایان مجدد به صورت خط مستقیم  تبدیل می‌شود به نقطه اول نقطه عطف اول (گره افکنی) و به دومی نقطه عطف دوم (گره گشایی) می‌گوییم. با توجه به این دونقطه خط داستان سه بخش می‌شود که بخش اول، پرده اول، شروع یا گشایش داستان است. بخش دوم پرده دوم، تنه داستان یا گسترش داستان نامیده می‌شودو بخش سوم، پرده سوم یا پایان داستان خواهد بود.  

ساختار داستان: شاکله آن یعنی سه بخش وضعیت، موقعیت و وضعیت است. مثل آنچه از یک تصویر نقاشی از دور دیده می‌شود و بافت داستان: به نوشتار، نثر یا زبان داستان گفته می‌شود. مثل همان تصویر نقاشی وقتی از فاصله کم دیده ‌شود.

پس داستان یک فرمول دارد که: خاطره + تخیل + ساختار است.

و حالا چند واژه دیگر:

قصه: چگونگی و چطور بودن داستان است. در واقع پروراندن داستان را قصه می گوییم. طرح: خلاصه داستان با وجود عوامل علی و معلولی است که پیرنگ هم نامیده می شود. و سیناپس: خلاصه داستان در دو تا سه خط است.

نکته‌ها: 1ـ باید در یک داستان وضعیت نخست و پایان کوتاه باشد و هر چه زودتر به اصل داستان یعنی موقعیت پرداخت.

2ـ یکی از مهمترین اصول در نوشتن داستان، تشکیل مثلث تضاد است.

خلاصه کلاس از خاطره تا داستان/ استاد سالاری

جلسه دوم 19/بهمن/96

 

استان یزد ,داستان نویسی ,مرکز مدیریت حوزه های خواهران ,مهارتهای نویسندگی نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 75
  • 76
  • 77
  • ...
  • 78
  • ...
  • 79
  • 80
  • 81
  • ...
  • 82
  • ...
  • 83
  • 84
  • 85
  • ...
  • 101
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 24
  • دیروز: 116
  • 7 روز قبل: 476
  • 1 ماه قبل: 3015
  • کل بازدیدها: 198891
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان