هوالحبیب
دارم خواب مستثنی میبینم در مفرغ بودنش حیرانم که صدای مادر رشته افکارم را پاره میکند. بعد صدای گوشی علیرضا هم اضافه میشود. چشمهایم را که باز میکنم تازه میفهمم وقت خوردن دارو است. ساعت سه بامداد است. یک عدد استامینوفین میگذارم روی زبانم و لیوان آب را سر میکشم پشت سرش یک نصفه قاشق شربت و دوباره ته مانده لیوان آب. سرم هنوز سنگین است و احساس تب دارم. در رختخواب دراز میکشم. چشمهایم را میبندم تا دوباره خوابم بگیرد اما افکارم در هم است. خوابم نمیبرد. شروع میکنم به ذکر گرفتن “یا کاشف الکرب عن وجه …” بعد یاد افلاطون میکنم، یاد اردوئی، یاد میراسماعیلی… شاید خواب هستند شاید هم مثل من دست به دعا برداشتهاند شب امتحان است دیگر…
زفاک
11/اسفند/96