هوالحبیب
نشستم و نگاه کردم مثل تمام هفتههای پیش و او حرف زد. شاید بیست دقیقه در باب حذف تلگرام و دیکتاتوری و … گفت. گفت و گفت. آنقدر که به خیالم دهانش خشک شد مثل همین حالا که دارم فیلم ضبط شدهاش را گوش میکنم. صدایش گرفته یکی از دانشجوها خوش سلیقگی میکند تا برایش آب بیاورد. و من همین طور زل زدهام به صفحه مانتیور و دستانم روی کیبورد معطل مانده که واژهای را تایپ کنم…
این هفته، آن هفته، شاید او باید هفتهها حرف بزند. شاید من اصلا نباید حرف بزنم. باید عمل بکنم.
هوالحبیب
علی(ع) که جای خود دارد. میبینی، دستمان حتی از دامان امثال تو هم کوتاه ماند. کسی که عشق و علم و عرفان و جهاد را با هم جمع کرده بود. راستش دلم میخواست باز زهرا اسم “مؤمنی” را به میان آورد و من تو را به دستش بدهم، مرد رؤیاها!
شاید کمی دلش تکان میخورد…
هوالباقی
دیروز با همه حالهای خوب و خوشش یک خبر بد داشت. خبری که تلخیاش شیرینی همه خوشیها و خندههای سه نفرهمان را برد. آقای دکتر حکیمی جز آن اساتیدی است که هیچ وقت چهره محجوب و لحن آرامش از ذهنمان نخواهد رفت. حتی اگر مرگ چنین قصدی برای او داشته باشد
روحش را به تو میسپاریم…
هوالحبیب
وصال درد است
و فراق هم
کاش شق سومی قابل تصور بود