ارسال شده در 12 اردیبهشت 1398 توسط زفاک در یار مهربان
هوالحبیب
وقتی مریم در آستانه کلاس کتاب را نشانم داد و گفت چندین بار با واژههایش اشک ریختم وسوسه خواندنش دلم را قلقلک داد. اما در بحبوحه میانترمها و کتابهای درسی غریب ماند تا هفته پیش که بالاخره عزمم را برای خواندن جزم کردم. هر چه با سطرها پیش میرفتم سید لاغر اندام انقلابی در نظرم بزرگتر دیده میشد و به همان میزان غمی غریب در دلم ریشه میدواند. اندوه مردی که حد و مرزی در رسالتش نمیشناخت. انقلاب را فقط برای خودش و کشورش نمیخواست. همه تلاش و تقلایش این بود که اسلام واقعی را نشان دهد. اهل یک جا بند شدن نبود. اهل غر زدن و بهانه آوردن، حتی اهل کم آوردن با وجود بیمهریهایِ خودیها و تهدیدهای غریبهها. در سالهای بعد از انقلاب سختی غربت خودش و خانوادهاش را به جان خرید تا بالاخره خدا خریدارش شد. مزد همه بیخوابیها و خوندل خوردنهایش شد شهادت….