هوالرئوف گرد پاییز نشسته است روی نارونهای مجاور حرم و به سرخی و زردی چراغ مغازهها فخر میفروشد. زائران لبریز اشتیاقاند. خنکای سحر خواب از چشم مشتاقان ربوده است. قدمها برای رسیدن به امامی که خورشید دلهای ظلمتزده و انیس جانهای خسته است، سریعتر شده… بیشتر »
کلید واژه: "حرم"
هوالحبیب من اینجا زیر سایه خورشید ذوب میشوم من قطره قطره اشک میشوم من تمام میشوم… بیشتر »
هوالحبیب هر چه فکرش را بکنم عیدی بالاتر از زیارت به ذهنم نمیرسد ممنون که مرا هم به حریمت راه میدهی… بیشتر »
هوالحبیب گفتن ندارد اما، دلم نمیآید ننویسم که چقدر دلتنگم! از شما که پنهان نیست. میخواستم تعطیلی بین دو ترم، من باشم و حریم امنتان. یک جرعه زیارت ناب میخواستم. یک نفس از هوای حرم، همین… من همیشه به کم قانع بودم. اما همه راههای مادی میگویند:… بیشتر »
هُوَ ا… نمیدانم با چه شروع کنم با کدام نام با کدام صفت… هو… هو..؟ اولین ضمیر غایب. غایب؟ آری غایب! بگذارید اعتراف کنم که دستکم برای من غایب بوده است. اگر نه یک چیزهایی برایم تازگی نداشت. اینکه وقتی دوستی کفشهایش را از جاکفشی بر… بیشتر »