هوالحبیب
نمیدانم شاید این قرار هر روزه اوست. اینکه پیش از کلاس و دور از چشم همه بیاید بایستد روبهرویتان و زل بزند به گنبد. لبهایش آرام تکان بخورد و قطره اشکی روی گونههایش جاری شود. حسودیم میشود به این عرض ارادتهای خالصانه و دلبرانهاش. دلم میسوزد برای خودم برای این همه پرهیز. برای این همه فاصله که افتاده است بینمان. خراب کردهام این روزها و شما بهتر از همه میدانید آقا! خستهام از خودم از این دور باطلی که به راه انداختهام. کاش راه گریزی بود…
زفاک
21/اسفند/96