هوالحبیب
استاد روبه بچهها میپرسد: «ارتباط گیری اولیه؟!» یکی از آخر کلاس، گمانم مریم، میگوید: «بد نبود.» نگاهم به صورت استاد است که چطور تأییدش میکند. ابراهیمیزاده دنباله حرفش را میگیرد و میگوید: «جدی بود استاد، خیلی هم جدی.» خودم اما چنین حسی ندارم. به خیالم همینکه موقع حضور و غیاب لفظ خانمها را فاکتور گرفتهام یا پژوهشها را زیر سیبیلی رد کردهام و به پچپچهای گاه و بیگاه نوری لبخند زدهام یعنی به اندازه کافی شوخ طبع بودهام! استاد با چند تذکر دیگر صحبتهایش را پایان میدهد و بعد نمرهام را اعلام میکند. من اما از خوشحالی گرفتن نمره کامل، همه را فراموش میکنم! راستش امروز از آن روزهایی بود که به منِ استادیارم امیدوارتر شدم. البته میدانم همه اینها از لطف شما بوده است.
به امید روزی که در این قامت برایتان خدمت کنم
انشاءالله…