هوالحبیب همه آمده بودند. صندلیها پر بود. جلسه آخر بود. فقط دو تا صندلی خالی بود. خالی خالی هم که نه. دو تا قاب عکس گذاشته بودند. چقدر زود رفتی توی قاب عکس. باورمان نمیشود. چقدر دلمان سوخت با جای خالی تو. با قاب عکس تو. فکرش هم نمیکردیم. روزگار خوشی… بیشتر »