هوالحبیب
مرا ببخش اما دلم بدجور هوای حرم شهدای دانشگاه کرده است. اینجا با همه خوبیاش، حتی با حضور تو بهپای حرم شهدا نمیرسد. چه کنم دلم با خمسه گمنام گره خرده است. با آن “السلام علیکم یا اولیاءالله” های زیر لب، با گنجشکهای وراج و بلبل خرماهای پرچانه، با آن هوای همیشه بهاری و داوودیهای خوشبرورو. تو که خوب میدانی حساب گمنامها جداست. خدا هم خاطرشان را بیشتر میخواهد، مثل حضرت مادر (س). میتوانم تصور کنم چطور با آن پای لنگ و خسخس سینه قدم برمیداشتی و چشم میگرداندی بین آنهمه مزار، اما سهمی جز شانههای لرزان و گرمی اشکی که محاسن رنگ و رفتهات را خیس میکرد، نداشتی. پیر شدی سید سر این مصیبت؛ نیستی و نمیبینی ما با دولت عدالت کنار آمدهایم کو تا دولت یار. حق با “کریمی” است؛ ما هنوز پای منبرها برای سکولاریسم روضه میخوانیم. جسد یکدست سیاه آن پسرک که روی آب شناور مانده به ما چه؟ “کیروش” را عشق است که ایران را وطن خود میداند. جام جهانی را عشق است آنهم بدون گل خورده، با پیراهنهای مزین شده به تیزپای ایرانی؛ شاهکار ابتکار! حضرت حجت (عج) سیری چند اینجا باید حرص محصورین را بخوریم، آخر “به شعار آزادی جفا شده است!”
زفاک
13/شهریور/96