نامیرا ارسال شده در 4 اردیبهشت 1403 توسط زفاک در روزنوشت, شطحیات هوالحی کاش زندگی کاغذی بود هر وقت دلت میخواست مچالهاش میکردی اما نیست… تو هیچ وقت نمیمیری حتی وقتی میمیری تو هر بار زندهتر میشوی و این درد بزرگی است
آرزوی شیرین ارسال شده در 19 آذر 1402 توسط زفاک در روزنوشت, شطحیات هوالحبیب میدانم بلندپروازی است اما دل است دیگر هوایی میشود و شما که صاحب کرامتید…
پیرو ارسال شده در 28 شهریور 1402 توسط زفاک در شطحیات هوالحبیب هنوز نابلد بودم ناشیانه چادر را روی سر انداخته بودم گوشهاش را محکم با دندان گرفته بودم تا مبادا بیافتد نگاهم بین جمعیت پی تو بود میخواستم پا به پایت بدوم اما سوزش عجیبی راه نفسم را بند آورد قدمهایم بیآنکه بخواهم سست شد و پلکهایم روی هم افتاد برای همیشه…
... ارسال شده در 21 آبان 1397 توسط زفاک در شطحیات, الی الحبیب هوالحبیب وصال درد است و فراق هم کاش شق سومی قابل تصور بود