هوالحبیب
میگفت: از هند آمده بودند؛ اما غیر هندی، فارسی و انگلیسی هم بلد بودند. دهانم باز مانده بود. میخواستم بگویم زبان بسته حسینآقا! حرفم را خوردم. اما جای نگرانی نبود. میدانم زبان بچهها از جنس دیگری است. نه فارسی است و نه انگلیسی و نه هندی. با این همه برای همهشان قابل فهم است.
حسین آقا با زبان فطرتش حرف زده بود با دستهای کوچک بچهگانهاش که برای بازی دراز کرده بود. با نگاههای شیطنتآمیزش. با های و هوی و خندههای دلبرانهاش. همین برای ارتباط بچهها با هم کافی است مگر نه؟