هوالحبیب
دلم پُر است.
پوستر حرم را از روی دیوار برمیدارم.
نمیدانم چرا
شاید هم میدانم…
میدانم و خودم را به آن راه میزنم!
انگار طلبکارم
مثل همیشه…
یکی درونم فریاد میزند:
پس آن واسطه فیض بودن کجاست؟
آن قوس صعود و نزول کو؟
و من، لال شدهام
آن همه علم و اندوخته
آن همه استدلال و دلیل
رنگ باختهاند
میبینی؟
یک چیزی کم هست
مثل همیشه…