هوالمحبوب
گفتهاند دوری و دوستی اما نه تا این حد. برای من طلبه شدن، دل کندن از دانشگاه بود اما نه همسان دل بریدن از شما. هنوز هم وقتی از عالم و آدم خسته شوم، وقتی دلم مأمن امنی بخواهد، وقتی همدردی نیابم یا اذنی برای زیارت نباشد، در خیالم سمت شما پر میکشم… درست مثل این روزها، که بیلیاقتی امانم را بریده. از شما که پنهان نیست، دلم برای بلبل خرماها تنگ شده است؛ برای سلامهای دسته جمعیشان. برای شاهپسندهایی که حکما از سحر پاییز در امان نماندهاند و دخیل بستهاند به پای شما. این روزها دنبال بهانهای میگردم تا مرا بکشاند به آن سوی شهر، در جوار شما…
زفاک
4/بهمن/96