هوالمحبوب
جسمم افتاده گوشهای دور از شما و روحم همپای “عرفانی” صحنها را پشت سر میگذارد تا خود را به پنجره فولاد برساند.
«صورت زرد دخترک داد میزند که دارم دروغ میگویم و فقط میخواهم زن را دلداری بدهم.
اشکهایش پشت سر هم روی صورتش میریزد.
میپرسم: «چی شده؟»
با سروصدای زیاد دماغش را میگیرد. میگوید: «همه دکترها گفتن میمیره، هرچند دگیگه به صدای قلبش گوش میکنم زنده باشه… شوهرم گفت بریم ایران، امام رضا هست. گفتم تو برای من مسیحی شدی، احتیاج نبود ولی شدی. امام رضا حتماً دلخور هست از تو… و از من.» سرش را میگذارد روی سینه دخترک و شانههایش تند تند تکان میخورد1.»
یکلحظه چهره مامان میآید جلو چشمهایم، حکماً حالا گوشهای از صحن جامع کنار مادر مجیده نشسته، کتاب دعایش را گشوده و در حال خواندن امینالله است، حتم دارم چشمهایش خیس اشک است …
میدانم، لیاقت که نباشد اذن زیارت هم نیست.
حرفی نیست آقا …
18/شهریور/96
1ـ “سارا عرفانی” در “پنجشنبههای فیروزهای”
زیارت قبول