هوالهادی
حرفهای خانم رحمانی هنوز هم در گوشم زنگ میزند. شاید اگر درس اول، مبحث نکاح نبود، حرف به اینجاها کشیده نمیشد و من همچنان در جهل خودم باقی میماندم. با خودم فکر میکنم اگر حتی یکی از آن دانش آموزان تجربه ازدواج موقت آنهم بدون اذن پدر را داشته باشند، یعنی چه؟ آنوقت است که حس میکنم مو بر تنم سیخ شده و دنیا میخواهد روی سرم خراب شود. تازه فاجعه وقتی است که بخواهم مسئله را از یک دبیرستان در یک شهر کوچک به کل کشور تعمیم بدهم. روزی چند نفر؟ …
به خودم میگویم تا کی میشود با بیخیالی بهانه آورد و جهل فردی را مسبب این وقایع تلخ دانست. درحالیکه همان جهل هم معلول عدم علم و آگاهی است. آگاهی که دست امثال من است و نیازمند یک جو غیرت طلبگی و وظیفهشناسی است. دلم میسوزد، چه سرخوش هستند من و امثال من! فکر کنیم خب بهسلامتی ما هم طلبه شدیم. خودمان که خوبیم، خانوادهمان هم خوباند پس دیگر دنیا گلستان است و هیچ مشکلی نیست. همهجا امنوامان است. پس سرمان را عین کبک در برف فروکنیم و با صرف و نحومان عشق کنیم! غافل از اینکه همین تعللها و غفلتهای ریزودرشت سرآغاز مصیبتهای زیادی است. آتشی که روزی دامانمان را میگیرد. مثل روز روشن است که خدا نه در روز قیامت که حتی در این دنیا هم از در تساهل وارد نمیشود.
دروغ چرا وقتی به این مسائل فکر میکنم در طلبه ماندن مردد میشوم. اینکه چطور بار این مسئولیت را به دوش بکشم. طلبه شدن چیزی کمی نیست. طلبه یعنی سوزنبان جامعه. کسی که همیشهی خدا باید چشم و گوشش بیدار و باز باشد. اگر حواسش به ریلها نباشد، اگر درست و بهموقع عمل نکند. اگر غفلت بورزد حتی یک ثانیه، آنوقت است که فاجعه رخ میدهد. از طرفی هم به خودم دلداری میدهم و میگویم پا پس کشیدن هم خودش نوعی شانه خالی کردن است. باید شجاع بود. در این دنیا هیچچیز تصادفی نیست چه رسد به طلبه شدن! پس عوض این فکر و خیالها باید نشست خوب فکر کرد و راه را پیدا کرد؛ راه درست و بهموقع عمل کردن!
زفاک
26/شهریور/96