هوالمحبوب
این روزها بخش اعظم برنامه روزانهام را خواب و مطالعه غیر درسی پر کرده است. خوابم از پنج ساعت به ده ساعت ارتقا یافته و مطالعه غیر درسی از صفر دقیقه به دو ساعت در روز رسیده است!! قطعا به همین منوال ادامه بدهم به خیلی جاها میرسم نه؟! البته در این میان فضای مجازی و تلوزیون و هرازگاهی نوشتن، هم سهم خود را دارند.
اگر شانس خوانده باشد کنترل تلوزیون به دستم میرسد و از کانال یک تا بیست را زیرورو میکنم اما تقریبا جز شب چیز دلخواهی صاحب نمیشوم که آن هم به خبر بیست و سی تعلق خواهد داشت. البته این روزها اگر با مادر به توافقی ثابت برسیم و قید “نقطه چین” را بزند می توانم “سریال پدر” را هم به لیست اضافه کنم. اگرچه بهانهام برای دیدن این سریال بیشتر تیتراژ پایانی و صدای خوب آقای “قربانی” است. هر چه نباشد هزار بار میارزد به موسیقیهای پاپی که چند سال اخیر از بیشتر شبکهها پخش میشود و خواه ناخواه در حال تغییر سلیقه موسیقیایی جامعه است. البته باید اضافه کنم که داستان اصلی سریال هم برایم جذابیتی ندارد چون تقریبا نسخهای مشابه “تنهایی لیلا” است که چند سال پیش از شبکه سه پخش شده بود. در ثانی به عنوان یک بیننده ترجیح میدادم شاهد روایت داستان عشق یک پسر به یک دختر باشم نه آن چیزی که اکنون نویسنده طراحی کرده است. به خیالم طبیعت زن و حضور توأمان عفت و زیبایی در او میطلبد که معشوقه باشد نه عاشقی سینه سوخته که احتمالا حاضر است در مقابل مرد اظهار نیاز و عجز کند و تا این اندازه از قدر و منزلت خود بکاهد! همانطور که اگر نگاهی به منظومههای عاشقانهای که از گذشتگان باقی مانده بیندازیم غیر از آن چیزی نمیبینیم. همیشه این “مجنون” بود که ناز “لیلی” را میکشید. “بیژن” در بند “منیژه” بود و “رامین” دلباخته “ویس"، اما نمیدانم چرا حالا نویسندهها ترجیح میدهند جای عاشق و معشوق را تغییر دهند؟!