هوالحبیب
میتوانی بعضی از آدمها را کنار بگذاری. میتوانی رابطهات را با آنها قطع کنی. حتی اگر خیلی دوستشان داشته باشی. حتی اگر خاطرههای خیلی خوبی با هم داشته باشید. میتوانی به تماسها و پیامهایشان محل ندهی. میتوانی بلاکشان کنی. از جمعشان بروی. برای همیشه از زندگیات حذفشان کنی. اما وقتی با خودت مشکل پیدا میکنی چطور؟ وقتی با خودت به توافق نمیرسی باید چه کنی؟ وقتی تمام طول مسیر را با خودت حرف میزنی آن هم منطقی و مستدل اما نمیفهمد چطور؟ وقتی با خودت مشکل داری باید چه کنی؟ میتوانی با خودت هم قطع رابطه کنی؟ میتوانی از خودت هم جدا شوی؟ میتوانی خودت را رها کنی؟ میتوانی خودت را بگذاری و بروی؟ نه مشکل این است که خودت با تو عجین شده. تو جزئی از او شدی او جزئی از تو شده. سخت است خیلی سخت است. وقتی با خودت به توافق نمیرسی وقتی از پس خودت برنمیآیی وقتی خودت زبان نفهم میشود. اوضاع خوبی نیست. باید بنویسم همه چیز خوب است نه؟ باید بنویسم امید هست. انگیزه هست. هدفهای بزرگ و عالی هست. همت است. باید بنویسم آینده روشن و واضح است. باید بنویسم همه چیز روبهراه هست. اما نیست. این روزها خودم نمیگذارد همه چیز خوب باشد. خودم، مشکل خودم هست که راه نمیآید با من. همراه نمیشود. من از دست خودم خسته شدم. کلافهام. سردرگمم. آشفتهام. شدهام جمع همه حسهای بدی که نباید باشد و هست. چقدر میخواهم این روزها از خودم فرار کنم به کجا نمیدانم. شاید به قول سین به سمت مقصدی نامعلوم. میخواهم از دست خودم رها شوم اما نمیشود…
آشفتگی