خانه
هفت آسمان راه...
ارسال شده در 17 فروردین 1397 توسط زفاک در دلنوشته, مخاطب خاص

هوالحبیب

 باور کن گوش‌هایم را تیز کردم اما آن بغضی که می‌گویند در صدای توست را نشنیدم. حتی چشم‌هایم را ریز کردم اما آن غمی که در عمق چشمهای تو جا گرفته را ندیدم. آن عشقی که می‌گویند در قلبت لانه کرده را نفهمیدم. آن محبتی که وجودت را ذوب کرده را نچشیدم. من واژه واژه با تو راه آمدم اما نرسیدم به آنجایی که تو رسیدی. نمی‌پرسم چرا، اما تو بگو از بی‌لیاقتی است. بگو از بس عادت کرده‌ای به بوی زُهم گناه. روحت را وسیع نکرده‌ای. دنیا را دو دستی چسبیده‌ای و جرأت دل کندن نداری. همه همتت شده از برکردن “عبدنی لک” دریغ از یک ذره تقلا، دریغ از یک جو غیرت. بگو هنوز به خدا اعتماد نداری که دلت را دستش بسپاری. بگو من هفت آسمان راه آمده‌ام و تو هنوز در واژه نخست و در منزل اول مانده‌ای…

 17/فروردین/97

9 نظر »
جدایی...
ارسال شده در 15 فروردین 1397 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحبیب

حتی یک درصد هم فکرش را نمی‌کردم

اما فرشته السادات زودتر بو برده بود

انگار کسی دست انداخته باشد 

و بخواهد تکه‌ای از قلبم را جدا کند

اشک دویده در چشم‌هایم 

حتما هیچ دوستی در دوران تحصیلم

اندازه تو خوب نبوده

اندازه تو در دلم جا نداشته

حتی فاطمه با همه نجابتش

…

 

2 نظر »
فواره بین زمین و آسمانم*
ارسال شده در 14 فروردین 1397 توسط زفاک در مخاطب خاص

هوالحبیب

حالا که به حرف بچه‌ها فکر می‌کنم تازه به حرف تو می‌رسم. مثل اینکه واقعا دنیا پر از گناه شده است اما نمی‌دانم چرا هنوز اندازه تو تنگ نیامده‌ام؟ چرا مثل خیلی‌ها هنوز حیات را دوست دارم؟ چرا این قفس لعنتی را نمی‌شکنم؟ شاید چون اندازه تو همت نمی‌کنم. یا اینکه امروز وفردا می‌کنم و به عهدهایم عمل نمی‌کنم. دارم پشت هم بهانه می‌آورم. می‌بینی، دارم دلم را سر می‌دوانم. دارم سرش را گرم می‌کنم به علم. انگار شیرفهمش کرده‌ام که راه درست همین است. اینکه به خودش شک نکند. تردیدها را دور بریزد. سرش به کارش گرم باشد. صبح‌ها بیدار شود. خودش را با هزار هول و هراس برساند سر کلاس. بعد از کلاس و استراحت دور خودش را کتاب بچیند. از این کتاب به آن کتاب. از آن کتاب به این کتاب. آخر شب هم وقتی سرش را روی بالش می‌گذارد به خودش تشر بزند که فردا باید بیشتر بخواند. دارد از برنامه عقب می‌ماند. دارد زیادی وقتش را صرف چیزهای بی‌خود می‌کند.

می‌دانی دلم می‌خواست خیره شوم در چشم‌های خدا و بگویم لااقل تو که خوب می‌دانی من به اختیار خودم این راه را نیامدم. پس این خودت، این هم وقت و زمان و دل و فهمم. یا برکتی بده یا همه چیز را بگیر…

*عنوان از فاضل نظری

14/فرودین/97

 

جبرواختیار ,خستگی ,دلنوشته نظر دهید »
از عاشورا تا ظهور
ارسال شده در 12 فروردین 1397 توسط زفاک در اندیشه, اهل البیت(علیهم السلام)

هوالشهید

ثانیه‌ها به دقیقه‌ها تبدیل ‌شدند و روزها از پی هم ‌گذشتند تا ما را به محرم برسانند. محرمی که هنوز در سال شصت‌ویک هجری مانده با همان ظلم‌ها و مصیبت‌ها. حسین بن علی، سبط ثانی مصطفی (ص)، مظلوم و بی‌یاور با لبان تشنه در کربلا سر بریده می‌شود آن‌هم به دست جماعتی که دعوتش کردند. نامه‌ها روانه کویش، شمشیرها آخته، نیزه‌ها برافراشته‌ که ای حجت خدا یاری‌مان کن؛ اما چه شد؟ چرا آن شمشیرهایشان شکم‌ مشک‌ها را درید؟ چرا تیرها و نیزه‌ها بر پیکر عزیزترین آل خدا نشست؟ غیرتشان کی به یغما رفته بود که بر لبان عطشناک طفل صغیر رحم نکردند. عهد علی در غدیر آتش‌به‌جان خیمه آل خدا بود؟ یا اصلاً نفهمید بودند پیغام پیامبر «قولوا لا الله الا الله تفلحوا» را؟ کجا کج رفتند که رسیدند به اسارت و پای پرآبله، به رأس بریده و چوب خیزران …

زمان ‌گذشت و ما به محرم رسیدیم به قافله غم و حیران که بر کدام داغ بگرییم؟ ماتم کدام سوگ بر دل نهیم؟ قلبمان کوچک‌تر از این حرف‌هاست که اعظم مصائب را تاب بیاورد. عزای عظیم حسین علیه‌السلام تاب آسمان‌ها را با همه گسترگی ستانده. زمین با همه ‌استحکام و قدرتش می‌گرید و از عمق جان ناله سرمی‌دهد، ما که ذره‌ای از این وجودیم بر کدام غم ناله کنیم؟ نوحه‌خوان کدام مرثیه باشیم تا حق مطلب ادا شود؟ بر کدامین چشم اشک بریزیم چشمی که به تیر خصم مجروح است یا آنکه تا هنگامه قیام خون‌بار است؟ بر کدامین لب، آنکه داغ عطش بر دل آب می‌گذارد یا آنکه یک‌تنه نوحه‌خوان این‌همه عزاست؟

آری هم‌اینک محرم فرامی‌رسد و دوباره فریاد هل من ناصر حسین بن علی طنین‌انداز می‌شود. به خود نظر کنیم و ببینیم کجای زمان ایستاده‌ایم و پای علم که سینه می‌زنیم؟

زفاک

 

امام حسین(ع) ,امام زمان (عج) ,ظهور ,عاشورا ,محرم ,مصائب کربلا ,کربلا 9 نظر »
خلوت
ارسال شده در 12 فروردین 1397 توسط زفاک در دلنوشته

هوالحبیب

وقتی از مصاحبت با آدم‌ها لذت نبری

وقتی کلامشان طعم تلخ نیش و کنایه داشته باشد

وقتی حتی حضورشان هم آزار دهنده باشد

وقتی حس کنی از بودنشان خسته شدی

می‌توانی لااقل برای لحظاتی رهایشان کنی

می‌توانی در گوشه دنجی با خودت تنها باشی

در این لحظه‌ها به بن بست نمی‌رسی

اما امان از وقتی که از دست خودت خسته شده باشی

وقتی نتوانی حضور خودت را تحمل کنی

وقتی اسیر دست خودت باشی

آن وقت کدام گوشه دنج آرامت می‌کند؟

شاید آن لحظه حسرت بخوری

حسرت آدم‌هایی که توانسته‌اند

از خودشان عبور کنند

آن‌هایی که به دور از هیاهوی این عالم

در این روزها که سپیدند

غرق در دریای نیایش شده‌اند

خلوت کرده‌اند با کسی که جز او

 نه محبوبی است

نه معبودی

کسی که همیشه حی و حاضر است

کسی که همیشه می‌توانی از همصحبتی با او لذت ببری…

12/فروردین/97

 

اعتکاف ,اعمال ماه رجب ,ایام البیض ,ماه رجب ,نیایش‌ نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 70
  • 71
  • 72
  • ...
  • 73
  • ...
  • 74
  • 75
  • 76
  • ...
  • 77
  • ...
  • 78
  • 79
  • 80
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 2439
  • دیروز: 2838
  • 7 روز قبل: 5674
  • 1 ماه قبل: 7483
  • کل بازدیدها: 214110
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان