هوالحبیب
میدانی رفیق! باید دست به قلم شویم. باید بنویسم. باید در تاریخ ثبت کنیم. شاید بعدها عدهای یادشان برود. یا آدمهایی در تاریخ دست ببرند. کسی چه میداند؛ شاید دوباره بخواهند جای ظالم و مظلوم را عوض کنند.
باید بنویسم؛ سال 1404 شمسی بود؛ نخستین روز تابستان. هنوز آفتاب بالا نیامده بود. تسبیح گنجشکها توی گوش درختها نپیچده بود. بچهها حتی زن و مردها هم خواب بودند. دشمن دستکشهای مخلمیاش را بیرون کشید! نقابش را کنار زد. جنگندههایش دیوار صوتی وطن را شکستند؛ حریم پاک جمهوری اسلامی ایران را. مردکی شاسی زیر دستش را فشار داد. چند ثانیه بعد بمبهایش روی مراکز هستهای ما ریخت.
میدانی رفیق! دلم میخواهد شب نشده بنویسیم. در تاریخ ثبت کنیم. نخستین روز تابستان بود. آفتاب هنوز پشت کوهها نرفته بود. مردوزن، پیروجوان، چپوراست، مسلحوغیرمسلح، دست به دست هم دادند؛ یکی شدند؛ ید واحده و صدای خرد شدن استخوانهای دشمن در گوش همسایهها پیچید! تابوتهای یکی یکی از سربازهای آمریکایی پر شد و به خانهها برگشت!
#به_قلم_خودم