هوالحبیب
این 15 سال دوری از تو روانشناس خوبی ساخته، آنقدر خوب که بهراحتی رأی آدمها را بزنی و از تصمیمهای مضحک منصرفشان کنی. وادارشان کنی صبحها با ده نفس عمیق روحشان را از تعلیق بیرون بکشند. اینکه به نفعشان است به هندسه اقلیدسی معتقد باشند. حرص به هم نرسیدن دو خط موازی روی کاغذ را نخورند. قطعاً نصفالنهارها بهرغم مجازی بودن در قطبین به هم میرسند.
نمیدانم با این حد از تبحر چرا حرفهای دلم را نمیخوانی. چرا نمیفهمی این روزها روحم به جای گوش سپردن به خطابههای غرایت در باب لزوم تولید علم، تقویت فن بیان و تهیه اِس اُ پی، میخواهد دست در دست دخترک هفتساله زنگ تفریح، مدرسه را بگذارد روی صدا. روحم بیتاب سرسره بازی است. بیتاب پر کردن کف حیاط از مربعهای گچی. روحم میخواهد سر صف ضجه بزند “ای زن به تو از فاطمه (س) اینگونه خطاب است ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.
روحم میخواهد کفر خانم “فریبا” را در همخوانیها درآورد. برای دهه فجر فکر اجرای نمایش باشد. با “فاطمه” دستبهیکی کند و خودش را در گروه سرود کلاس چهارمیها جا بزند. روحم میخواهد مثل “مرجان"جو گیر شود سر اجرای سرود ای شهید، یادش برود باید دست راستش را میگذاشت روی قلبش. ساعتها به تماشای رقص ریسههای پرچم سه رنگ بنشیند و کیف کند. دست بزند توی حوض وسط حیاط و خواب ماهیها را به هم بزند.
کاش به جای ترشحات مغز غربزدهها در گوش روحم ندبه زمزمه میکردی با آن صدای لطیف. کاش مثل گذشتهها از خدا میگفتی. اگر بدانی روحم چقدر بهانه چادرنماز سفید مدرسه را دارد…
نکند بیهوده در چشمانت زل زدهام. نکند خبری از کودک دیروز نیست. نکند تو هم…
خودگویی