تصدق علینا
آه، امروز حرف مشترک گروه مجازیمان شده. هیچ کس باورش نمیشود. همه شوک زدهاند. با اینکه چهرههای هم را نمیبینیم. رودررو حرف نمیزنیم. چشمهای پف کردهی هم را نمیبینیم؛ اما واژهها دارند حالمان را داد میزنند. اصلا واژهها هم نشستند پای دلمان و زار زار میکنند. خدایا زمزمههایمان را میشنوی نه؟ خدایا دلهای بیتابمان را میبینی نه؟
خدایا ما طلبههای منیة المرید نخوانده، ما طلبههای گیجوگول، زورمان را زدیم تا برق شادی را توی چشمهای تیلهایش ببینیم. خدایا میشود نه به خاطر دلهای ما بلکه به حرمت آن روز مقدس، به طراوت دانههای باران، به پاکی فرشتههایی که با هر دانه آمدند نشستند روی سر و صورتمان، به سرخی گلبرگهای کاغذی که دورهمیمان را قاب گرفتند، دوباره چشمهایش را باز کند. با همان خط ریز تخته را برایمان پر کند. میشود دست و پا بزند و شیرینی پژوهش را به جانمان بریزد. قول میدهیم بچههای خوبی باشیم. قولِ قول.
خدایا میشود معجزه کنی لطفا…
#به_قلم_خودم
