هوالحبیب
مؤذن نمیخواستم. تلوزیون و رادیو و حتی باد صبا که بیموقع اذان بدهد. حاج حبیب با نیسان آبی رنگورفته مدل شصتش کار همه را میکرد. وقتی از پشت پنجره اتاقم رد میشد. وقتی بوی دود اگزوزش توی دماغم میپیچد. شاید توی دلم میگفتم نمیخواهی دستی به رویش بکشی، حداقل اوراقش کن مرد. فکرش را نمیکردم. این روزها را نمیدیدم که نق میزدم حکما. از امشب تا وقتی بمیرم میترسم برای اذانهایی که از دستم برود. برای نمازهایی که قضا شود
...