خانه
سیاه پوش
ارسال شده در 27 اسفند 1396 توسط زفاک در یار مهربان

هوالحبیب

«سید همیشه در هر شناسایی و عملیاتی … به تن داشت و در هر زمستان و تابستان و عید و عزا، همیشه زیر لباس‌هایش، پیراهن سیاهی می‌پوشید. وقتی بچه‌ها از او پرسیده بودند چرا همیشه سیاه پوشی، گفته بود: «عزادار خودم هستم که مرده‌ام.»»

لشکر خوبان/معصومه سپهری

انتشارات سوره مهر ,لشکر خوبان ,مطالعه ,معصومه سپهری ,مهدی‌قلی رضایی ,کتاب 2 نظر »
...
ارسال شده در 26 اسفند 1396 توسط زفاک در حضرت عشق(ع)

هوالحبیب

حسی دلم را چنگ می‌زند چیزی که بیش از خوشی به غم می‌ماند

چشم‌هایم می‌خواهند مثل آسمان امروز ببارند

حیف که آغوش ضریح نیست

شرمنده‌ترینم آقا

زفاک

26/اسفند/96

 

2 نظر »
شمارش معکوس (2)
ارسال شده در 24 اسفند 1396 توسط زفاک در اندیشه

هوالحبیب

فقط دو روز دیگر. دو روز دیگر نتیجه سه هفته تلاشم مشخص می‎شود. نتیجه خواب‌های دم صبحی که قیدش را زدم. برنامه‌ای که ریختم. زورهایی که ‌زدم. درس‌هایی که خواندم. نمی‌گویم صد درصد تلاشم را به کار گرفتم؛ اما انصافا شصت درصدش بی‌شک و شبهه است. این وسط چیزی که تغییری نکرده و ثابت مانده فکر کردن به نتیجه بوده آن هم از همان روز اول تا هم اکنون و دلم که همچنان بی‌قرار است… می‌دانم یک نوع ناخالصی ته دلم هست؛ یک جور طلبکاری که در این واژه‌ها هم رسوخ کرده. منیّتی که علنا خودش را دارد نشان می‌دهد. می‌بینی همه چیز شده است: من. تلاش من، برنامه‌ی من، نتیجه‌ی کار من، آینده‌ی من، پیشرفت من. پس تو کجائی؟ سهم تو چه می‌شود؟ مضحک است حتی نذرها و دعاهایی هم که کرده‌ام خالص نبودند. دست به دعا برداشتم، دیگران را مقدم کردم اما آخرش برای خودم بود. برای اینکه گفته بودی دعا در حق دیگران را برای خودتان هم مستجاب می‌کنم. اعتراف می‎کنم نتوانستم در طول این دو هفته فقط دیگران را منهای خودم در نظر بیاورم. نتوانستم بدون فکر کردن به نتیجه‌ی خودم برای پیشرفتشان نذر کنم. می‌توانستم تصور کنم وقتی هر کدام خبر قبولیش را بشنود، چقدر ذوق می‌کند. چشم‌هایش چه برقی می‎زند از خوشحالی. با این حال این کار را نکردم. حالا حتی اگر نتیجه امتحان قبولی من باشد من مردودم. من نتوانستم خودم را بشکنم. من شدم یک سد برای خودم. و چه چیزی بدتر از این…

زفاک

24/اسفند/96

 

امتحان ,خودخواهی ,منیت 4 نظر »
قیاس
ارسال شده در 23 اسفند 1396 توسط زفاک در روزنوشت

هوالحق

ده دور منطق خواندن راحتر از یک دور خانه تکانی است!!!

 

خانه تکانی نظر دهید »
حسرتِ دیدار
ارسال شده در 23 اسفند 1396 توسط زفاک در دلنوشته

هوالحبیب

راستش حسودی‌ام می‌شود به افلاطون که شاید الان گوشه‌ای از حریم تو خلوت کرده است. به استاد ساروخانی که در آینده‌ای نزدیک به تو می‌رسد. حسودی‌ام می‌شود چون برای من یک آرزوی زیبا اما دست نیافتنی شده‌ای. یک خیال شیرین که تنها در ذهن هستی. انگار قرار نیست به واقعیت تبدیل شوی. انگار قرار نیست من هم مثل هزاران نفر دیگری که می‌آیند روی زمینت قدم می‌زنند. نفس می‌کشند. جان می‌گیرند. زنده می‌شوند، زنده شوم. می‌دانم قرار نیست تو کوچک شوی. تو همیشه بزرگی به اندازه قطره قطره خون حسین شهید. تو اندازه علی اصغر، اکبری. می‌دانم حق با حافظ است. جایی که زمینش چشم‌های عباس را در آغوش کشیده باشد، به آسانی حاصل نمی‌شود. این من هستم که باید بزرگ شوم. عاشق شوم. خالص شوم. آنقدر که گام‌هایم لیاقتت را داشته باشد. اندازه‌ای که هرم نفس‌هایم حریمت را آلوده نکند. باید دست بجنبانم. باید تکانی بخورم. دارد دیر می‌شود. سال‌های جوانی پاتند کرده‌اند، بهار نزدیک است…

زفاک

23/اسفند/96

 

 

زیارت نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 69
  • 70
  • 71
  • ...
  • 72
  • ...
  • 73
  • 74
  • 75
  • ...
  • 76
  • ...
  • 77
  • 78
  • 79
  • ...
  • 99
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 18
  • دیروز: 103
  • 7 روز قبل: 773
  • 1 ماه قبل: 4378
  • کل بازدیدها: 196166
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان