هوالحبیب
ترجیح میدهم نگاهم را به جای چشمهای غضبناک خ، وقتی همه کلاس را با واژههایش زیر رگبار گرفته است، بدوزم به گلهای قالی که چندی پیش میزبان زائرهای شما بودهاند و حالا اسیر گامهای خسته من شدهاند. میخواهم با خیالم پر بزنم تا کویتان. میخواهم همه اکسیژن حرم را به ریههایم فرو ببرم. میخواهم زل بزنم به ضریح و با همان بغض همیشگی بگویم: «میشود این سفر بیبازگشت باشد…»
ثانیهها را میشمارم تا لحظه دیدار
اگر خدا بخواهد…