خانه
دردِدل
ارسال شده در 17 تیر 1399 توسط زفاک در روزنوشت, الی الحبیب

هوالحبیب

حتی خدا با همه خدایی‌اش وقتی به

گناه‌کارها می‌رسد

از غفور بودنش می‌گوید

از آغوش بازش

از مهربانی‌اش

اما بعضی از ما مذهبی‌ها نه!

انگار خودمان را از خدا هم بالاتر می‌دانیم

انگار مهر معصومیت بر پیشانی‌مان زده‌اند

حتی فکرش را هم نمی‌کنیم که روزی

شیطان بخورد به پستمان

و احیانا هوای نفس

و خطایی

هرچند سهوی مرتکب بشویم.

وقتی کسی اشتباهی می‌کند

وقتی حرفی می‌زند که نباید بزند

کار می‌کند که نباید بکند

حتی اگر به اشتباهش پی ببرد

و عذر بخواهد

باز هم عذرش را قبول نمی‌کنیم

دست رد بر سینه‌اش می‌زنیم

طردش می‌کنیم

جواب سلامش هم نمی‌دهیم

حتی نگاهش هم نمی‌کنیم

چقدر بد می‌شویم

حتی ما مذهبی‌ها…

 پی‌نوشت: می‌شود دوباره همه چیز را جمع کنی، درست مثل روز اول …

 

اشتباه ,بخشش ,دین 2 نظر »
...
ارسال شده در 24 اسفند 1398 توسط زفاک در کنایات

هوالقادر

“وَمَكَروا وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ”

 

آمریکا ,بیوتروریسم ,کرونا نظر دهید »
بی تو
ارسال شده در 26 دی 1398 توسط زفاک در الی الحبیب

هوالشهید

بی تو یتیم شده‌ایم سردار. می‌بینی حال دلمان را. کاش واژه‌ای بود تا عهدار بیان غممان ‌شود. کاش واژه‌ای بود تا کمی دردهایمان را به دوش بکشد. این روزها را چگونه تاب بیاوریم؟ نمی‌دانم با غم نبودنت چگونه سر کنیم؟ داغدار شده‌ایم. داغدار تو، مالک اشتر علی. کسی که حضورش برایمان نوید امنیت و آرامش بود. کسی که با بودنش دلمان قرص بود دشمن نمی‌تواند نگاه چپ به کشورمان بیاندازد. دلمان بی‌تاب شده است سردار. چشمانمان چشمه اشک است و قلبهایمان مملو از اندوه و غمی بی نهایت. مثل روزهای محرم بی‌قرار شده‌ایم. انگار کربلا دوباره تکرار شده باشد. با رفتن چه عاشورایی‌ کرده‌ای دلمان را. چه شوری به پا کرده ای سردار… برای ما تو تنها یک نفر نبودی، یک ملت بودی. خلاصه شهامت و غیرت همه مردان ایران. عصاره صلابت و شکوه. اسطوره ایمان و شجاعت پس حق داریم بی تو آرام نگیریم سردار. اما تو آرام بگیر. حالا نوبت تو است که آسوده چشم بر هم بگذاری. می‌دانیم حق نبود بعد از آن همه ایثار و جان فشانی مثل بقیه آدمها ساده از دنیا بروی. حق همه سالهای جهاد و مبارزه برای تو فقط شهادت بود. مرگی سرخ، شهادتی مظلومانه آن هم به دست شقی‌ترین انسانها و چه عزتی بالاتر از این. باید اربا اربا می‌شدی تا سربلندی شوی. باید با رفتنت همه آنهایی که در خواب غفلت بودند را بیدار می‌کردی. باید با رفتنت جان تازه‌ای به کالبدمان می‌بخشیدی. باید برای همیشه در قلبها جاودان می‌شدی و اینها همه جز با شهادت امکان پذیر نبود. حالا نوبت آسودگی تو است سردار. بعد از این همه شب بیداری و تلاش آرام بگیر. حالا نوبت ماست که چشم بیدار باشیم. ما باید جای تو به تلاش و تکاپو برخیزیم. باید پشت به پشت هم بدهیم و برای ایادی کفر رجزهای جانانه بخوانیم. حالا دیگر شعارمان نه ساز است نه تسلیم. ما تنها به نبرد با آمریکا می‌اندیشیم. باید خونبهای تو را مطالبه کنیم. باید آرزوی دیرینه‌ات یعنی آزادی قدس را رقم بزنیم. قسم به سرخی خونت که شجره خبیثه صهیونیسم را نابود می‌کنیم انشاءالله…

 

#شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی ,سپاه ,قدس نظر دهید »
زخم خورده ایم
ارسال شده در 17 دی 1398 توسط زفاک در الی الحبیب

هوالشهید

این جراحت التیام نمی یابد

مگر با نابودی اسرائیل و آمریکا

 

نظر دهید »
فصل شيدايي ليلاها
ارسال شده در 3 مهر 1398 توسط زفاک در یار مهربان

هوالحبیب

فصل شیدایی لیلاها حکایت همراهی یا عدم همراهی شش شخصیت با امام حسین علیه السلام در حادثه کربلا است. البته شخصیت هفتمی هم در ابتدای کتاب معرفی می‌شود که به نظر خود نویسنده می‌آید. چراکه با هر یک از شخصیت‌ها همراه می‌شود و به فراخور موقعیت، بیان داستان را به عهده می‌گیرد. با خواندن کتاب مفهوم عاقبت به خیر و عاقبت به شری بیشتر از سایر مفاهیم در ذهن مرور می‌شود. مثلا فردی مثل “حر” با اینکه در جبهه دشمن قرار دارد و حتی کارش به بستن راه امام هم می‌رسد اما در نهایت به خاطر ادبش عاقبت به خیر می‌شود یا فردی مثل زهیر که از دیدار با امام فراری است و حتی پیرو عثمان است، در نهایت جز یاران امام قرار می‌گیرد. اما در مقابل افرادی مثل ضحاک بن عبدالله هم هست که برای یاری امام شرط می‌گذارد و در نهایت ظهر روز عاشورا در حالی که هیچ یار و یاوری برای امام نمانده دست از همیاریش برمی‌دارد و عاقبتی جز حیرت و حسرت نصیبش نمی‌شود. یا شبث بن ربعی که جز دعوت کنندگان امام به کوفه است اما در نهایت به هوای حکومت، همراهی سپاه عمر سعد را انتخاب می‌کند.

متن کتاب اگرچه نثر ادبی است اما تقریبا روان و شیوا نوشته شده است. کمتر واژه سخت و نامفهومی در آن دیدم. منتها برخی افعال ماضی نقلی بدون “است” آمده بود. ساختار کلی جمله‌ها گاه جابه‌جا شده بود مثلا فعل وسط جمله آمده بود (صدایی از بیرون سکون می‌پاشد به خیمه) یا قیدها در آخر جمله آمده بود مثل (و آتشی که در جان ضحاک زبانه می گیرد، هزار باره.) گاهی جملات ناتمام رها شده بود یا بین کلمات و عبارات یک پاراگراف سه نقطه زیاد وجود داشت.

روال کلی داستان یک شخصیت به گونه‌ای است که روایت اول شخص شروع می‌شود و گاهی وسط یا پایانش با سوم شخص ختم می‌شود. بین داستان، شخصیت‌ها گریزی به گذشته می‌زدند که اغلب کامل بیان می‌شود و بعد دوباره به زمان حال برمی‌گردد اما در مورد عمروبن قظفه وقتی ماجرای جنگیدنش را تعریف می‌کند یک عبارت از گذشته می‌گوید یعنی دیداری که با امام علی علیه السلام داشته و یک عبارت از زمان حال که در میدان عاشورا است. به نظرم این باعث سردرگمی خواننده می‌شود مثل خودم که ابتدا متوجه نشدم اما دوباره که خواندم فهمیدم. البته عبارتي هم بود که من نفهمیدم (بی درنگ عبیدالله بود که در کار خود تمام است، مکر و قساوت.)

ابتلاء و امتحان ,سيدعلي شجاعي ,شب عاشورا ,عاقبت به خير ,عاقبت به شر ,فصل شيدايي ليلاها ,كتاب 2 نظر »
  • 1
  • ...
  • 54
  • 55
  • 56
  • ...
  • 57
  • ...
  • 58
  • 59
  • 60
  • ...
  • 61
  • ...
  • 62
  • 63
  • 64
  • ...
  • 102
 
غَیث
مطالب این وبلاگ کاملا تولیدی است. استفاده بدون ذکر منبع ممنوع!
موضوعات
همه
الی الحبیب
اندیشه
اهل البیت(علیهم السلام)
حضرت صاحب (عج)
حضرت عشق(ع)
تمرین نویسندگی
حرکت جوال ذهن
خاطرات
دلنوشته
روزنوشت
شطحیات
شهدا
لژنشین‌ها
مخاطب خاص
هایکو
پوستر و عکس نوشت
کنایات
یار مهربان
یک بیت
یک خط روضه
پیوند ها
  • نور عیننا
  • حب فؤادی
  • بخوان با ما
  • میم. الف.
  • سه نقطه
  • آمار
  • امروز: 2371
  • دیروز: 2838
  • 7 روز قبل: 5674
  • 1 ماه قبل: 7483
  • کل بازدیدها: 214110
  • موزیک آنلاین
    MeLoDiC

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان