هوالحبیب
هی حواست هست؟ زمستان دارد بساطش را جمع میکند. دامنش را دیر اما حسابی تکانده. هی یادت نرود. ما عهد بستهایم. ما دانههای خیس خورده گندمیم توی ظرف سفالی پشت پنجره. لحظه موعود نزدیک و نزدیکتر میشود. کم کم نورآفتاب از لابهلای ابرهای سفید و پنبهای بیرون میزند. پرده تور پشت پرده را رد میکند و میتابد رویمان. پوستمان کم کم گرم میشود. نرم و ملایم. خواب زمستانی بسمان است. ما حسابی خیس خوردهایم. وقت ترک خوردن است. وقت دل کندن است. باید از لای پوستههایمان بیرون بزنیم. راه طولانی در پیش است. اول از همه باید ریشه بدوانیم. رشد همیشه با ریشهها آغاز میشود. بیریشه طاقت نمیآوریم. باید ریشههایمان محکم و قوی باشد برای روزهای سخت. باید آب را از دورترین نقطه ظرف سفالیمان بمکیم. کم کم روزها طولانیتر میشود و تابش آفتاب مستقیمتر. نرم نرمک برگهایمان بیرون میزند. همزمان ریشههایمان عمیقتر میشود. آن وقت است که ساعت میشماریم و رشد میکنیم. برای رسیدن به نور راه درازی پیش روست. ما به عشق رسیدن قد میکشیم. یکی هست که دل توی دلش نیست. یکی دارد روزشماری میکند برای جوانهزدنمان. برای سبز شدنمان…
وقت جوانهزنی