هوالحبیب
دلم میگیرد، از خودم خسته میشوم وقتی در سرم دنبال واژهای میگردم برای بیان غم و رنجهایشان اما نمییابم. مثل همیشه دستخالی میمانم و جز شرمندگی سهمی برای نوشتن نمیماند. نمیدانم مشکل از کجاست. شاید به این خاطر که هیچگاه جای آنها نبودم و دردشان را نچشیدم. دلم را خوش میکنم به اینکه درد دلشان آنقدر بزرگ است که واژهای توان به دوش کشیدن معنایش را ندارد. مینویسم بهراستی کدام واژه میتواند نگاه غمانگیز طفلی یتیم را به تصویر کشد وقتی به قاب عکس پدر خیره مانده است. فرزندی که سهم او از آغوش پدر به انتها رسیده است و دیگر دستان پر توانی بر شانه نحیفش نمینشیند. دلگرمش نمیکند. کدام واژه میتواند بغض سنگینی که راه واژههای همسری جوان را سد کرده، بهدرستی نشان دهد. همسری که از این به بعد چشم میگرداند و در گوشه گوشه خانه جای خالی مردش را میبیند. کدام واژه شریک رنج دوری او میشود. کدام واژه میتواند زیر شانههای مادری جوان از دست داده را بگیرد. مادری که برای پسرش آمال و آرزوها داشت. کدام واژه میتواند تسلای دل پدری باشد که بهجای بوسیدن فرزند رشیدش باید سر بر خاک او بگذارد. پدری که پیر و ناتوان شده است و فرزندش قوت قلبش بود، ستون فقراتش بود.
دلم را خوش میکنم که هیچ واژهای نمیتواند این غم و درد و دوریها را تصویر کند. چون فوق تصور است. آن فرزند، آن همسر، آن پدر و مادر از حقشان میگذرند؛ و این ایثار است، از چیزی بگذری که دلبسته آن هستی، چیزی که حق توست.
خودم را دلداری میدهم و بیواژه مینویسم برای آن فرزند، آن همسر، آن پدر و مادر که نهتنها من بلکه همه مردم ایران مرهون لطفشان هستیم. ما آرامشمان را از چشم آنها میبینیم. امنیتمان را ناشی از رنجهایشان میدانیم. صلابت و اقتدارمان را پای آنها مینویسیم و بهجای همه آنهایی که غمهایشان را نمیبینند عذرخواهی میکنیم. بهجای همه آنهایی که طعنه میزنند و دلشان را به رنج میآورند و با وقاحت کامل صلح را حاصل کار خود میدانند. آنهایی که انصاف ندارند و در منتهای بیبصیرتی به سر میبرند، شرمنده میشویم. بهجای آنهایی که بیتردید بر دلهایشان مهر خورده است و نمیفهمند.
زفاک
96/2/25