هوالمحبوب
«انّا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»
صفحات روز نوشتهایم را مرور میکنم
ذیل همه تاریخها قرار نبوده من طلبه باشم
همه آن روزها
من هدف داشتم
برنامه هم داشتم
اما طلبه شدن در آن جایی نداشت
من یک مهندس بودم که
واژههای لاتین از بر میکرد
با نرم افزارهای از دور خارج شده
دست و پنجه نرم میکرد
تا خودش را اهل علم جا بزند
این اواخر ترجیح میداد نویسندهای توانا
یا دست کم طراحی چیره دست شود!
مهندسی
که برای خالی نبودن عریضه
با خدا هم خلوتی داشت!
در همه آن روزها
من مهندسی بودم
که حتی فکرش هم نمیکرد روزی
بنشیند پشت این صندلی
و ضرب ضربا ضربوا
صرف کند
آن هم با این همه شور و شوق
همه آن روزها
منِ روشنفکرم همه زورش را میزد
که طلبه نشوم
شاید چون
میخواست همچنان بیقید و بند بمانم
لذت عبد بودن را نمیفهمید
یا از نگاه دیگران ترس داشت
از حرف و حدیثشان.
به خیالش، من
پشت کنکوری نبودم
عشق حوزه هم نداشتم
پی مدرک و کار هم نبودم
پس بهتر بود انصراف بدهم
اما نمیدهم!
روز مصاحبه وقتی میپرسند:
اگر رد شوی چه؟
باصراحت میگویم:
ناراحت نمیشوم!
به این امید که رد بشوم.
خبر پذیرشم را
که میشنوم
حالم بد میشود.
طلبه شدن یعنی به هم خوردن همه
برنامههایی که داشتهام.
هفته اول ترم اول را نمیروم
اما نمیدانم چطور میشود که
سر یک هفته کوتاه میآیم
آن هم آزمایشی
یک هفتهای که میشود یک ترم
یک ترمی که میشود دو ترم.
و حالا
من یک طلبهام
هر صبح به کبوترهایی که کنار گنبد
آرام گرفتهاند
به کنجکاوی گنجشکها در حوالی حرم
چشم میدوزم.
به نجوای دل زائرها
به سلامهای زیر لب
گوش میسپارم.
و در نگاه معصومانه طفلی
که بیمحابا ضریح را در آغوش میگیرد
پی تو میگردم.
تویی، که در این نقطه از زمان
در این مکان عظیم پابندم کردهای.
من یک طلبهام
که تنها تو را میخواهد
همین …
«و اشرب قلبی…»
زفاک
96/2/5